گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
ذکر مکارم اخلاق و محاسن اعمال و نوادر احتجاجات و فضل و شرف حسن بن علی علیهما السلام








فضائل ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین از آن افزونست که هیچ آفریده را دست آزمون ادراك شود، مور ضعیف که از زوایاي
صفحه 82 از 204
مغاك میدان جوید در معالی افلاك چگونه جولان کند گنبد آب را با هندسه دریاي بی پایاب چه مناسبت و آمد شد ذرات را با
درجات آفتاب جهانتاب چه نسبت ما للتراب و رب الارباب همانا از کمال جود وجودت این انوار پاك در عالم آب و خاك تابشی
کردند و فروغی افکندند تا آنان که متمسک بحکم بالغه خواهند شد و دست در حبل المتین ولایت مطلقه خواهند زد و باندازه
توان و استعداد خود بهره برند و نصیبه گیرند. همانا مردم این جهان باندازه وسعت همت و استعداد فطرت، پست و بلندند لکن
نسبت بفهم ولایت پستی و بلندي ایشان زینههاي بام و پلههاي سلم است نسبت بعرش اعظم اگر چند این مردم که در شمار
یکدیگرند یکی مهتر و آن دیگر کهتر است لکن بیرون این اندیشههاي گوناگون و خیالات رنگارنگ کار دیگر است خاك بر
فرق من و تمثیل من ادرکنی اي حسن مجتبی اي نور چشم مصطفی اي قوت قلب مرتضی بر این بنده کژمژ زبان بخشایش آور و
زبان مرا در ایراد فضایل خود فزایش فرما و این خدمت نارسا از این بنده ناپارسا به پذیر که تو کریمی و پسر کریمی و نبیرهي
کریمی اللهم اغفرلنا و لأبوینا بمحمد و آله الطاهرین. اکنون بر سر سخن رویم صدوق در امالی این حدیث را از صادق آل محمد
صلی الله علیه و اله رقم میکند که امام حسن علیهالسلام در زمان خود از همه کس خداي را پرستندهتر بود و از همه کس فاضلتر و
پارساتر بود و گاهی که به زیارت حج شتافتی پیاده رفتی و گاهی پاي برهنه طی مسافت کردي و چون ذکر موت فرمودي بگریستی
و چون یاد قبر نمودي بگریستی و در قصه بعث و نشور بگریستی و در ذکر عبور از صراط بگریستی و در حدیث موقف در نزد
خداي تعالی فریاد برآوردي و بیخویشتن شدي و چون [صفحه 183 ] در نماز در استادي گوشت پشت او لرزش کردي و در ذکر
بهشت و دوزخ چنان اضطراب آغاز کردي که مار گزیده را مانستی و از خداي جنت را خواستار شدي و از جهنم به خداوند
و در هیچ حال از « لبیک اللهم لبیک » همی گفتی « یا ایها الذین آمنوا » پناهنده گشتی و از کتاب خداي چون این آیت قراءت کردي
سخنان او جز ذکر خداوند شنیده نشد و از کلمات او جز صداقت لهجه و فصاحت منطق دیده نگشت و در امالی صدوق سند به
حضرت رضا علیهالسلام منتهی میشود که حسن علیهالسلام هنگام وفات همی گریست گفتند یابن رسول الله این گریه چیست و حال
آنکه تو پسر رسول خدائی و رسول خدا در حق تو فرموده آنچه فرموده و تو بیست کرت پیاده به زیارت بیت الله سفر کردي و
فقال انما ابکی لخصلتین لهول » اموالت را سه کرت به تمامت قسمت فرمودي و در راه خدا بذل نمودي تا کفش و پايافزار را
فرمود من بر دو چیز میگریم یکی از خوف و خشیت قیامت و آن دیگر از فرقت دوستان. در کتاب خصال « المطلع و فراق الاحبۀ
سند بابی عبدالله منتهی میشود که عثمان بن عفان بر باب مسجد نشسته بود ناگاه مردي درآمد و از وي سؤال کرد عثمان او را پنج
درهم بداد چون سائل را کافی نبود گفت مرا بمردي جواد دلالت کن عثمان حسنین علیهما السلام و عبدالله جعفر را که در ناحیه
مسجد جاي داشتند بنمود سائل به نزد ایشان آمد و سؤال کرد. فقال الحسن علیهالسلام: یا هذا ان المسئلۀ لا تحل الا فی احدي
ثلاث: دم مضجع، أو دین مقرح، أو فقر مدقع؛ ففی أیها تسئل؟ فقال: فی وجه واحدة من هذه الثلاث! امام حسن علیهالسلام فرمود
سؤال در یکی از سه چیز روا باشد نخستین آنستکه ذمت کس مشغول بهاي خونی شود که بیچاره کننده است دوم قرضی است که
قلب را زخم زننده است سه دیگري فقري است که خاکسار کننده است بگوي تو از کدام یک سؤال [صفحه 184 ] میکنی گفت
مسئلت من از وجه واحد است پس حسن علیهالسلام فرمود او را پنجاه دینار عطا دادند و حسین علیهالسلام حشمت برادر را نگاه
داشت و او را چهل و نه دینار عطا فرمود و عبدالله جعفر نیز یک دینار بکاست و جهل و هشت دینار عطا داد پس سائل بازگشت و
اولئک فطموا العلم » دیگر باره بر عثمان عبور داد و این قصه به شرح کرد عثمان گفت هیچ کس انباز این جوانمردان نتواند شد
یعنی ایشانند که قطع کردند علم را از غیر خود و فراهم آوردند خیر و حکمت را از براي خود. در « فطما و حازوا الخیر و الحکمۀ
کتاب امالی شیخ سند بابوعبدالله منتهی میشود که دختري از حسن علیهالسلام وفات یافت جماعتی از شیعیان آن حضرت کتاب
تعزیت انفاذ داشتند در جواب ایشان این مکتوب رقم فرمود: أما بعد فقد بلغنی کتابکم تعزونی بفلانۀ فعندالله أحتسبها تسلیما لقضائه
و صبرا علی بلائه، فان أوجعتنا المصائب و فجعتنا النوائب بالأحبۀ المألوفۀ التی کانت بنا حفیۀ و الاخوان الذین کان یسر بهم الناظرون
صفحه 83 از 204
و تقربهم العیون أضحوا قد اختر متهم الأیام و نزل بهم الحمام فخلفوا الخلوف و أودت بهم الحتوف فهم صرعی فی عساکر الموتی
متجاورون فی غیر محلۀ التجاوز و لا صلات بینهم و لا تزاور لا یتلاقون عن قرب جوارهم. أجسامهم نائیۀ من أهلها خالیۀ من أربابها
قد أخشعها اخوانها فلم أر مثل دارها دارا و لا مثل قرارها قرارا فی بیوت موحشۀ و حلول مضجعۀ قد صارت فی تلک الدیار الموحشۀ
و خرجت من الدیار المونسۀ [صفحه 185 ] فقارقتها من غیر قلی فاستودعتها للبلی و کانت أمۀ مملوکۀ سلکت سبیلا مسلوکۀ صار الیها
الأولون و سیصیر الیها الاخرون - و السلام. می فرماید رسید بمن مکتوب شما که در تعزیت و تسلیت من فرستادید و در مصیبت
دختر من، همانا در نزد خداست شما را اجر و ثواب آن در تسلیم به قضاي او و صبر بر بلاي او اگر بدرد آوردند ما را مصایب و
بحزن و اندوه افکندند نوائب در فراق دوستانی که مالوف و مهربان بودند و برادرانی که دلها بنظاره ایشان شادخواره بود و دیدهها
به دیدار ایشان بهاي ستاره داشت همانا روزگاري بقاي ایشان را منقطع ساخت و مرگ بر ایشان دو اسبه تاخت پس جماعتی را
مخلف بگذاشتند و راه برداشتند و دستخوش مرگ گشتند و در شمار مردگان درآمدند و در وادي خاموشان منزل گرفتند باقرب
جوار، یکدیگر را دیدار نتوانند کرد. اجسام ایشان از ارواح ایشان دور افتاده و اخوان ایشان در مصیبت ایشان محزون نشستند هرگز
سرائی چون سراي ایشان ندیدم و قرارگاهی چون مقر ایشان نشنیدم از خانههاي مالوف و مانوس به بیوت خالیه و مطموس جاي
گرفتند و جان پاك بیرون مخاصمت و معاندت از أجساد ایشان مفارقت جست و ایشان را در[زندان بلیت]بودیعت بگذاشت اما
دخترك من کنیزك پروردگار بود طریقی پیش داشت که پیشینیان نیز برفتند و آیندگان از پس ایشان خواهند رفت و السلام. در
کتاب بصائر الدرجات[و مناقب]ابن شهرآشوب مسطور است. قال علیهالسلام: ان لله مدینتین احدیهما بالمشرق و الاخري بالمغرب
علیهما سوران من حدید و علی کل مدینۀ ألف ألف مصراع من ذهب و فیها سبعون ألف ألف لغۀ یتکلم کل لغۀ بخلاف لغۀ صاحبه
و أنا أعرف جمیع اللغات و ما فیها و ما بینهما و ما علیهما حجۀ غیري و [صفحه 186 ] الحسین أخی. می فرماید خداي تبارك و تعالی
را دو شهر است یکی در مشرق و آن دیگر در مغرب و در این شهر دو قلعه است از آهن و در هر سوري هزار هزار باب ست از زر
ناب و در هر سوري هفتاد هزار هزار لغت است که مردمان بخلاف یکدیگر بدان سخن کنند و من بجمیع آن لغات آگاهم و نیست
در ایشان و در میان ایشان و بر ایشان از خداوند حجتی غیر از من و برادر من حسین علیهما السلام. در کتاب خرایج مسطور است
که عبدالله بن عباس در خدمت امام حسن بر سر مائده نشسته بودند ناگاه ملخی برسید و بر اشیاء خورش و خوردنی بنشست ابن
أنا الله لا اله الا أنا ربما أبعث الجراد » عباس عرض کرد یابن رسول الله بر بال این ملخ چه نوشته است؟ فقال علیهالسلام: مکتوب علیه
لفئام جیاع لیأکلوه و ربما أبعثه نقمۀ علی قوم فتأکل أطعمتهم. فرمود بر بال این ملخ مکتوبست بحکم خداوند که منم خداوند و
نیست خدائی جز من بسیار وقت ملخ را میفرستم تا ماکول گرسنگان باشند و بسیار وقت از براي کیفر اعمال جماعتی مامور
میفرمایم تا اطعمه آن قوم را ماکول سازند ابن عباس برخاست و سر امام حسن علیهالسلام را بوسه زد و گفت این معنی از مکنونات
علم است. و در کتاب محاسن مسطور است که مردي حاضر خدمت علی علیهالسلام شد و عرض کرد یا امیرالمؤمنین مرا دختریست
حسن و حسین و عبدالله جعفر خواستار اویند با کدام یک تزویج کنم؟. فقال علیهالسلام له: المستشار مؤتمن، أما الحسن فانه مطلاق
للنساء ولکن زوجها للحسین فانه خیر لابنتک. فرمود واجب است آن کس را که از او طلب مشورت کنند امین باشد همانا [صفحه
187 ] حسن بسیار طلاق گوید زنان را او را با حسین تزویج کن که از براي دختر تو نیکوتر است. در مناقب ابن شهرآشوب از محمد
بن اسحق حدیث می کند که هیچکس را بعد از رسول خدا شرافت و حشمت امام حسن علیهالسلام نبود از براي آن حضرت در
کریاس سراي بساطی میگستردند چون از سراي بیرون می شد و می نشست معبر مردم منقطع میگشت مردمان از دو جانب آن برزن
انجمن می شدند و حشمت آن حضرت عبور ایشان را دورباش میکرد لاجرم حسن علیهالسلام به درون سراي میشد تا مردمان عبور
دهند و گاهی که به زیارت مکه می شتافت و مسافت را پیاده طی طریق می فرمود هر کس در عرض راه او را دیدار میکرد ناچار از
راحله خود پیاده می شد و در خدمت آن حضرت پیاده قطع مسافت میکرد چنانکه سعد ابی وقاص نتوانست گذشت. ابو السعادات
صفحه 84 از 204
در فضائل آورده که حسن علیهالسلام حاضر مجلس رسول خدا شد و این وقت هفت سال بود و کلمات وحی را بنحوي که رسول
خداي فرمود اصغا نمود و همگان را از بر کرد، آنگاه به نزد فاطمه علیهاالسلام آمد و آنچه شنیده بود بی کم و کاست با طلاقت
لسان و ذلاقت بیان بازگفت چون علی علیهالسلام به سراي آمد و کشف علوم تنزیل را بدانگونه یافت پرسش فرمود که این حدیث
را از کجا اصغا فرمودي عرض کرد از حسن همانا آنچه از رسول خداي بشنود باز آید و بر من باز نماید اگر خواهی یک روز
مخفی بباش و گوش دار تا چه گوید یک روز علی علیهالسلام خویش را از حسن پوشیده داشت چون حسن از نزد رسول خدا
صلی الله علیه و آله بازآمد و خواست تا کلمات وحی را از بهر مادر قرائت کند زبان او را ثقلی و لکنتی پدید آمد فاطمه
علیهاالسلام در عجب رفت. فقال علیهالسلام: لا تعجبی یا أماه فان کبیرا یسمعنی و استماعه فقد أوقفنی. گفت اي ما در طریق
شگفتی مسپار همانا بزرگی گوش میدارد و می شنود کلمات مرا و از گفتن باز می دارد مرا. و به روایتی فرمود: [صفحه 188 ] یا
أماه قل بیانی و کل لسانی لعل سیدا یرعانی. یعنی اندك شد بیان من و کند شد زبان من همانا بزرگی نگران منست این وقت علی
علیهالسلام بمجلس آمد و حسن علیهالسلام را ببوسید. در مناقب ابن شهرآشوب نگارش یافته که مردي با حسن علیهالسلام گفت در
فرمود بلکه در من عزتی است .« و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین » تو عظمتی و حشمتی است. قال علیهالسلام: بل فی عزه قال الله تعالی
و خداوند می فرماید عزت خاص خدا و از براي رسول خدا و از براي مؤمنین است و اصل بن عطا گوید حسن بن علی علیهما
السلام را سیماي پیغمبران و فر و بهاي پادشاهان بود. ابن شهرآشوب از روضۀ الواعظین حدیث میکند که حسن علیهالسلام گاهی
که ابتدا به وضو می فرمود در مفاصل شریفش لرزش و رعده می افتاد و رخسار مبارکش را صفرت فرو میگرفت گفتند یابن رسول
الله این چه عارضه است. فقال علیهالسلام: حق علی کل من وقف بین یدي رب العرش أن یصفر لونه و ترتعد مفاصله. فرمود واجب
میکند کسی که در برابر پروردگار عرش ایستاده شود رنگ رخسارش از خوف و خشیت زرد گردد و اعضایش بند در بند
مضطرب و مرتعش باشد و گاهی که بباب مسجد میرسید سر بر میداشت. و یقول علیهالسلام: الهی ضیفک ببابک یا محسن قد
أتاك المسیء فتجاوز عن قبیح ما عندي بجمیل ما عندك یا کریم. می فرمود اي خداي من مهمان تو بر در سراي تو ایستاده شده
اي پروردگار [صفحه 189 ] احسان کننده همانا به نزد تو گناهکار آمد پس درگذر از قبایحی که در نزد منست به محاسنی که در
نزد تست اي خداوند کریم. در خبر است که حسن علیهالسلام گاهی که از نماز صبح فراغت می جست تا آن زمان که آفتاب سر از
مشرق بر می زد با کس سخن نمیکرد اگر چند در استنطاق آن حضرت رنج می بردند صادق آل محمد می فرماید حسن بن علی
بیست و پنج کرت پیاده از مدینه به مکه شتافت و دو کرت اموال خویش را دو نیمه ساخت و یک نیمه را انفاق نمود و به روایتی
بیست نوبت پیاده حج گذاشت و سه نوبت یک نیمه اموال خود را بذل نمود. ابونعیم در کتاب حلیۀ الاولیاء گوید حسن علیهالسلام
فرمود حیا می کنم که خداوند را ملاقات کنم و به خانه او نرفته باشم پس بیست کرت پیاده طی مسافت فرمود و هم او گوید حسن
علیهالسلام دو کرت اموال خویش را دو نیمه ساخت و نیمی را به تصدق داد چنانکه یک فرد نعل خویش بداشت و نعل دیگر را به
فقرا گذاشت و در این معنی احادیث کثیره وارد شده است عبدالله بن عمر بن الخطاب از عبدالله بن عباس حدیث می کند که چون
امام حسن شهید شد معاویۀ بن ابی سفیان گفت هرگز دریغ نخوردم و محزون نگشتم بر چیزي الا آنکه پیاده به زیارت مکه حاضر
شوم و حسن بن علی بیست و پنج کرت پیاده طی مسافت کرد و اسبهاي جنیبت را از پیش روي او کشیدند و دو کرت اموال
خویش را دو نیمه ساخت و نیمی را بذل نمود حتی یک نعل خویش را بداشت و یکی را بگذاشت و یک خُف خویش را ضبط
نمود و یکی را عطا فرمود. و هم از ابن شهرآشوب مروي است که زنی صاحب جمال و بها بر حسن علیهالسلام درآمد گاهی که در
نماز ایستاده بود آن حضرت نماز را سبک گذاشت و فرمود تو را حاجتی است گفت آري زنی بی شوهرم برخیز و از من تمتع
فرمود خویشتن را از من باز دار و مرا و خویش « قال الیک عنی لا تحرقینی بالنار و نفسک » برگیر که بدین آرزو به نزدیک تو آمدم
ویحک الیک » را دستخوش آتش مکن و همچنان آن زن حضرتش را به مهر خویشتن انگیزش می داد و آن حضرت می فرمود
صفحه 85 از 204
باز دار خویش را از [صفحه 190 ] من و می گریست و چندان بگریست که آن زن نیز آغاز گریه نمود و به هاي هاي گریستن « عنی
گرفت این وقت حسین علیهالسلام درآمد و ایشان را گریان یافت وي نیز بنشست و بگریست و جماعتی از اصحاب از قفاي یکدیگر
درآمدند و آغاز گریه کردند و بانگ هايهاي بالا گرفت آنگاه زن اعرابیه برخاست و بیرون شد اصحاب نیز متفرق شدند و
روزگاري دراز همی رفت و حشمت و جلالت حسن مانع بود که حسین از برادرش علیهما السلام پرسش کند که آن گریه را سبب
چه بود. عبدالرحمن بن ابی لیلی می گوید حسن علیهالسلام را نگریستم که در آب فرات فروشد و از برد جامهي در بر داشت گفتم
یعنی در آب نیز ساکنانند عریان نتوان بود و این اشعار « فقال یا أباعبدالرحمن ان للماء سکانا » اي کاش این جامه را از تن دور کردي
را امام حسن علیهالسلام فرمود: ذري کدر الأیام ان صفائها تولی بأیام السرور الذواهب و کیف یغر الدهر من کان بینه و بین اللیالی
محکمات التجارب و هم آن حضرت می فرماید: قل للمقیم بغیر دار اقامۀ حان الرحیل فودع الأحبابا ان الذین لقیتهم و صحبتهم
صاروا جمیعا فی القبور ترابا و نیز فرماید: یا أهل لذاة دنیا لا بقاء لها ان المقام بظل زائل حمق و نیز فرماید: لکسرة من خسیس الخبز
تشبعنی و شربۀ من قراح الماء تکفینی و طمرة من رقیق الثوب تسترنی حیا و ان مت تکفینی لتکفینی [صفحه 191 ] در خبر است که
مردي مسئلت خویش به حضرت حسن علیهالسلام آورد فرمان داد تا پنجاه هزار درهم و پانصد دینار از براي او حاضر کردند و
حمالی را حاضر ساخت و او را نیز طیلسانی عطا فرمود به اجرت آن حمل که از بهر سائل میبرد و دیگر مردي از اعراب به نزد آن
حضرت مسئلت آورد فرمود چند که در خزانه موجود است او را دهید چون به شمار گرفتند بیست هزار دینار برآمد همگان را با
گفت اي مولاي من مرا مجال نگذاشتی که « فقال الاعرابی یا مولاي الا ترکتنی أبوح بحاجتی و أنشر مدحتی » : أعرابی بذل فرمود
عرض حاجت نمایم و تو را نشر مدحت فرمایم حسن علیهالسلام این شعر انشاد فرمود: نحن أناس نوالنا خضل یرتع فیه الرجآء و
الأمل تجود قبل السئوال أنفسنا خوفا علی ماء وجه من یسل لو علم البحر فضل نائلنا لغاض من بعد فیضه خجل ابن شهرآشوب این
أشعار را نیز منسوب به آن حضرت می دارد: و نیز فرماید: خلقت الخلائق من قدرة فمنهم سخی و منهم بخیل فأما السخی ففی راحۀ
و أما البخیل فحزن طویل ابن شهرآشوب در مناقب خویش آورده که حسن و حسین علیهما السلام و عبدالله بن جعفر به اتفاق طریق
مکه پیش داشتند و زاد و راحله بازگذاشتند در عرض راه سخت جوعان و عطشان شدند ناگاه در شعوب جبال به خیمه خلقان و
عجوزي ناتوان باز خوردند و از وي آب و طعام طلبیدند گفت مرا میشکی است و بر چیزي جز آن قادر نیستم یک تن از شما آن را
ذبح کند تا من از بهر شما طعامی بسازم پس آن شاة را بکشتند و عجوز از گوشت آن کبابی بکرد و حاضر ساخت تا بخوردند و
گفتند ما جماعتی از قریشیم و براه خود میرویم چون از این سفر باز شدیم به نزدیک [صفحه 192 ] ما حاضر شو تا تو را جزاي خیر
دهیم این بگفتند و برفتند. از پس ایشان شوهر عجوز درآمد و این قصه بدانست و عجوز را سخت بزد و بیازرد چنانکه نتوانست در
مأمن خود زیست کند لاجرم بیرون شد و به مدینه افتاد از قضا حسن علیهالسلام او را دیدار کرد و بشناخت پس او را هزار میش و
هزار دینار زر سرخ عطا فرمود و به حسین علیهالسلام دلالت نمود آن حضرت نیز مثل برادر عطا داد و او را به عبدالله فرستاد عبدالله
نیز هزار شاة و هزار دینار بذل نمود. و دیگر بخاري گوید امام حسن دین مردي را ادا فرمود دیگري به مسئلت زبان گشاد فرمان داد
که چهارصد درهم او را عطا کنند کاتب سخن آن حضرت را نیکو فهم نکرد و نگاشت چهارصد دینار او را دهید چون این قصه را
به عرض رسانیدند امام حسن علیهالسلام فرمود این بذل کاتب است و بر این جمله چهار هزار درهم بر افزود. و دیگر در مسجد
الحرام اصغا فرمود که مردي سؤال می کند که خداوند او را ده هزار درهم عطا فرماید حسن علیهالسلام باز سراي شد و ده هزار
درهم بدو فرستاد در فضایل عکبري مسطور است که حسن علیهالسلام در تزویج جعده دختر اشعث بن قیس کندي هزار دینار کابین
بست. و در تفسیر ثعلبی و حلیه ابونعیم از محمد بن سیرین مروي است که امام حسن علیهالسلام زنی را تزویج کرد و صد تن
کنیزك به سوي او فرستاد و هر یک را هزار درهم حمل فرمود و حسن بن سعید از پدر خود حدیث می کند که حسن علیهالسلام را
دو زن بود یکی تمیمیه و آن دیگر جعفیه ایشان را طلاق گفت و مرا بدیشان فرستاد و فرمان داد: که بگوي تا عده نگاه دارند و با
صفحه 86 از 204
من ده هزار درهم و مبلغی از عسل و روغن روان داشت تا بر ایشان بخش کنم من برفتم به نزد جعفیه و قسمت او را تسلیم کردم.
یعنی چون دانست که حسن علیهالسلام او را طلاق گفته آهی « فقلت اعتدي فتنفست الصعداء ثم قالت متاع قلیل من حبیب مفارق »
سخت و سرد از [صفحه 193 ] درون برآورد و گفت اینک مالی است اندك که بهره من گشته به جاي دوستی عزیز که بیموجبی از
من مفارقت میجوید اما تمیمیه ندانست لفظ اعتدي بچه معنی است دیگر زنان او را بیاگاهانیدند که عده بدار چه امام حسن تو را
فنکت الحسن فی الارض ثم قال لو کنت » طلاق گفت در پاسخ سخنی نکرد لاجرم باز شد و سخن جعفیه را به عرض رسانید
حضرت حسن علیهالسلام بن عصاي خویش را به زمین کوفت و گفت اگر مراجعت می کردم زنی را که .« مراجعا لامراة لراجعتها
طلاق گفتهام با جعفیه مراجعت می کردم. و نیز در خبر است که جاریهي حسن علیهالسلام را بطاقه ریحان تحیت آورد فقال لها:
و» أنت حرة لوجه الله. فرمود تو را در راه خدا آزاد کردم انس عرض کرد این چه پاداش بود؟ فقال علیهالسلام: أدبنا الله تعالی فقال
فرمود خداوند ما را به این خصلت مؤدب داشته و در کتاب کریم فرمود اگر تحیت کرده شوید .« اذا حییتم بتحیۀ فحیوا بأحسن منها
به شیئی به نیکوترین وجهی پاداش کنید و بهتر وجه آزادي او بود و این شعر از حسن علیهالسلام است که می فرماید: ان السخاء
علی العباد فریضۀ لله یقرء فی کتاب محکم وعد العباد الأسخیاء جنانه و أعد للبخلاء نار جهنم من کان لا تندي یداه بنائل للراغبین
فلیس ذاك بمسلم ابن شهرآشوب در مناقب گوید چون معاویه در سفر حج وارد مدینه گشت روز نخستین جلوس بود و مردم
مدینه را بار داد و هر کس را باندازه و مقدار و مکانت از پنج هزار درهم تا صد هزار درهم عطا فرمود و امام حسن علیهالسلام از
فقال ابطات یا با محمد فلعلک اردت تبخلنی عند قریش » پس این [صفحه 194 ] جمله درآمد معاویه روي با آن حضرت کرد
گفت اي ابومحمد .« فانتظرت حتی یفنی ما عندنا یا غلام اعط الحسن مثل جمیع ما أعطینا فی یومنا هذا یا ابامحمد و انا ابن هندة
توانی جستی و دیر آمدي به نزد من و انتظار همی بردي که زر و سیم من به نهایت شود و مرا نزد قریش به بخل منسوب فرمائی اي
غلام عطا کن حسن را به اندازهي که امروز اهل مدینه را به تمامت عطیت کردهام و من پسر هندم. فقال الحسن علیهالسلام: لا حاجۀ
لی فیها یا أبا عبدالرحمن و رددتها و أنا ابن فاطمۀ بنت رسول الله. حسن علیهالسلام فرمود مرا حاجت بدین مال نیست اي
ابوعبدالرحمن ورد فرمود آن مال را و گفت من پسر فاطمه دختر رسول خدایم. در کامل مبرد مسطور است که مروان بن حکم
سخت شیفته استر امام حسن بود ابن ابی عتیق این بدانست با مروان گفت من حاجت ترا به اسعاف مقرون دارم به شرط که شبی
حاجت مرا قضا فرمائی مروان گفت روا باشد گفت گاهی که مردمان انجمن شدند من به ذکر فضایل قریش خواهم پرداخت تو مرا
ملامت کن که چرا از حسن سخن نکردي از پس این مواضعه در مجلسی که مردم فراهم شدند ابن ابی عتیق ابتدا به فضائل و مآثر
قریش نمود مروان گفت هان اي ابن ابی عتیق ترا چه افتاد که از حسن علیهالسلام سخن نکردي و حال آنکه هیچ آفریده همانند او
نیست ابن ابی عتیق گفت که من سخن از اشراف میرانم اگر قصه انبیاء می گفتم حسن را مقدم می داشتم. چون مجلس به پاي رفت
و امام حسن نیز بیرون شد و بر استر بنشست تا به منزل خویش رود ابن ابی عتیق از دنبال او بشتافت آن حضرت که بر ضمیر او
واقف بود تبسمی فرمود و گفت ترا چه حاجت است؟ عرض کرد که می خواهم سواري این استر مرا [صفحه 195 ] باشد حسن
یعنی اگر چه از مرد کریم بخدعه طلب مال « ان الکریم اذا خادعته انخدعا » : علیهالسلام پیاده شد و استر را با او بذل فرمود و فرمود
کنی دانسته خویش را دستخوش فریب می سازد و به بذل آنچه می خواهی می پردازد. و نیز از مبرد و ابن عایشه مروي است که
مردي شامی امام حسن را سواره نگریست که عبور می دهد ابتدا به سخن ناهموار کرد و او را لعن همی فرستاد امام حسن خاموش
شد تا سخن او به نهایت رفت پس روي با او کرد و بشاش و خندان او را سلام داد. فقال علیهالسلام: أیها الشیخ أظنک عربیا و
لعلک شبهت فلو استعتبتنا أعتبناك و لو سئلتنا أعطیناك و لو استرشدتنا أرشدناك و لو استحملتنا أحملناك و ان کنت جائعا
أشبعناك و ان کنت عریانا کسوناك و ان کنت محتاجا أغنیناك و ان کنت طریدا آویناك و ان کان لک حاجۀ قضینا هالک فلو
حرکت رحلک الینا و کنت ضیفنا الی وقت ارتحالک کان أعود علیک لأن لنا موضعا رحبا و جاها عریضا و مالا کثیرا. فرمود اي
صفحه 87 از 204
شیخ گمان می کنم که تو عربی بدوي باشی و در من به غلط افتادهي دیگري را جز من خواسته، همانا اگر از ما طلب خشنودي کنی
رضاي تو جویم و اگر سؤال کنی تو را عطا فرمایم و اگر طلب راه راست کنی هدایت نمایم و اگر مرکوبی باید تو را سوار کنم و
اگر گرسنه باشی سیر کنم و اگر برهنه باشی بپوشانم و اگر محتاج باشی غنی گردانم و اگر رانده باشی منزل دهم و گر ترا حاجتی
باشد از اسعاف آن توانی نجویم و اگر رحل خود را به سراي من حمل دهی تا گاهی که بخواهی رفت میزبانی کنم و این از بهر تو
سودمندتر باشد زیرا [صفحه 196 ] که از براي ما مکانت و محلی وسیع و جاهی عریض و مالی کثیر است. چون آن مرد این کلمات
گفت شهادت می دهم که تو خلیفه خدائی در مملکت خدا « ثم قال اشهد أنک خلیفۀ الله فی ارضه » را اصغا نمود سخت بگریست
همانا خدا بهتر می داند که رسالت خود را در کدام خانواده فرود آورد از این پیش هیچ کس را از تو و از پدر تو دشمنتر نداشتم
و اکنون هیچ کس را از تو و از پدر تو دوستتر ندارم و اموال و اثقال خود را حمل داده به مضیف آن حضرت آمد و ببود تا
گاهی که مراجعت فرمود و در شمار دوستان صادق آن حضرت رفت. در مناقب ابن شهرآشوب مسطور است که یک روز مروان
بن حکم خطبهي قراءت همی کرد و در عرض سخن، علی علیهالسلام را ناهموار گفت و امام حسن حاضر بود و سخنی نفرمود
فرمود اي پسر « فقال یابن الزرقاء انت الواقع فی علی فی کلامک » چون این خبر به امام حسین رسید نخستین مروان را دیدار کرد
فقال تسمع هذا یسب أباك و لا تقول له شیئا » زرقا تو چه کس باشی که علی علیهالسلام را بناسزا یاد کنی آنگاه به نزد برادر آمد
گفت اي برادر می شنوي که مروان پدر تو را سب می کند و تو او را پاسخ « فقال و ما عسیت ان اقول لرجل مسلط یقول ما یشاء
نمی گوئی فرمود چه بگویم با مردي که سلطنت دارد و آنچه می خواهد می گوید و آنچه می خواهد می کند. در خبر است که
امام حسن علیهالسلام هرگز سخنی نفرمود که کس را از آن سخن مکروهی و ملالتی بخاطر گذارد الا مرة واحده و آن این بود که
یعنی « فقال له الحسن لیس لعمرو عندنا الا ما یرغم انفه » در میان آن حضرت و عمرو بن عثمان بن عفان بر سرزمینی مخاصمت بود
امام حسن فرمود نیست از براي پسر عثمان در نزد ما چیزي الا آنکه بینی او به خاك مالیده شود. در خبر است که أمیرالمؤمنین
علیهالسلام در روز جنگ جمل فرزند خود محمد حنفیه را طلب فرموده و نیزه خویش را بدو داد و فرمان کرد که با این نیزه شتر
عایشه را زخمی بزن محمد حمله گران افکند و بنو ضبه نگذاشتند که با شتر عایشه [صفحه 197 ] دست یابد چون از میدان مراجعت
کرد امام حسن آن نیزه را از دست محمد بگرفت و اسب برانگیخت و صف دشمن بشکافت و خویش را به شتر عایشه رسانید و
لا تانف فانه ابن النبی و » زخمی بزد و با نیزه خونآلود به نزد پدر آمد، محمد رخسارش از غیرت گلگون گشت أمیرالمؤمنین فرمود
علی علیهالسلام فرمود اي محمد ترا بد نیاید او پسر پیغمبر است و تو پسر منی. در مناقب ابن شهرآشوب مرقوم است « انت ابن علی
که حسن بن علی علیهما السلام در خانه مکه مشغول طواف بود شنید که زنی می گوید این است پسر فاطمه زهرا امام حسن به
جانب او التفات فرمود و گفت بگو پسر علی بن ابیطالب زیرا که پدر من فاضلتر از مادر منست. و نیز در خبر است که در ایام صفین
چنانکه در کتاب قاسطین به شرح نگاشتم عبیدالله بن عمر بن الخطاب در میان دو صف حسن علیهالسلام را ندا کرد چون آن
حضرت بانگ او را اصغا فرمود اسب برانگیخت و در برابر او عنان بکشید عبیدالله گفت هان اي حسن مرا با تو نصیحتی است همانا
پدر تو در خون عثمان بن عفان خوض کرد و از این روي مبغوض و ملعون شد تو خویشتن را از او خلع کن تا با تو بیعت کنیم و ترا
به خلافت برداریم امام حسن به سخنان ناهموار او را بیازرد چون معاویه این بشنید گفت حسن پسر پدر خویش است. در کشف
الغمه مسطور است که مردي گفت به مسجد مدینه در رفتم و مردي را نگریستم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشر احادیث
اما الشاهد فیوم الجمعۀ و » می کند و جماعتی در گرد او انجمن شدهاند به نزد او رفتم و گفتم خبر ده مرا از شاهد و مشهود فرمود
اما » از وي گذشتم و به دیگري رسیدم او نیز ذکر احادیث می کرد گفتم خبر ده مرا از شاهد و مشهود گفت « اما المشهود فیوم عرفۀ
از وي نیز گذشتم و به نزد غلامی آمدم که چهرهاش لمعان خورشید داشت و از « الشاهد فیوم الجمعۀ و اما المشهود فیوم النحر
رسول خدا حدیث می کرد از شاهد و مشهود پرسش کردم فرمود: [صفحه 198 ] أما الشاهد فمحمد و أما المشهود فیوم القیمۀ، أما
صفحه 88 از 204
فرمود خداوند در .« ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود » و قال الله تعالی « یا أیها النبی انا أرسلناك شاهدا » : سمعته یقول
قرآن خبر می دهد که شاهد محمد صلی الله علیه و آله است و مشهود روز قیامت راوي می گوید که پرسیدم که ایشان کیانند
گفتند نخستین عبدالله بن عباس و آن دیگر عبدالله بن عمر بن الخطاب و این غلام حسن بن علی بن ابیطالب است. در خبر است که
یک روز حسن علیهالسلام با جمالی که آفتاب چاشتگاه را دورباش میزد و جامهي که حله بهشت را سرزنش می فرستاد از سراي
خویش بیرون شد و بر استري رهوار بر نشست و با حشمتی تمام و مکانتی عظیم عبور می داد در عرض راه با مردي از فقراي جهود
باز خورد که از ذلت فقر پوستی بر استخوان کشیده و شکم و پهلوي او از شدت جوع درهم پیچیده چنان پریشان حال بود که قلوب
قاسیه بروي رحمت می آورد، با این ضعف به نیت کوزهي پرآب بر پشت می کشید چون چشم امام حسن بر وي افتاد جهود عرض
کرد یابن رسول الله داد من بده فرمود این دادخواهی از بهر چیست. فقال جدك یقول الدنیا سجن المؤمن و جنۀ الکافر و انت مؤمن
گفت جد تو رسول خدا .« و انا کافر فما اري الدنیا الاجنۀ تتنعم بهاو تستلذ بها و ما اراها الاسجنا لی قد اهلکنی ضرها و اتلفنی فقرها
می فرماید دنیا زندان مؤمن است و بهشت کافر و تو مؤمنی و من کافرم و نمی بینم دنیا را الا آنکه از براي تو بهشتی است که در
آن برفاه عیش زندگانی می کنی و از براي من زندانی است که مالش فقر و هلاکت می دهد. چون امام حسن کلمات او را اصغا
نمود خطاي گمان او را بدین گونه پاسخ فرمود: و قال علیه السلام: یا شیخ! لو نظرت الی ما أعد الله لی و للمؤمنین [صفحه 199 ] فی
الدار الآخرة مما لا عین رأت و لا أذن سمعت لعلمت انی قبل انتقالی الیه فی هذه الدنیا فی سجن ضنک و لو نظرت الی ما أعد الله
لک و لکل کافر فی دار الآخرة من سعیر نار الجحیم و نکال العذاب المقیم لرأیت أنک قبل مصیرك الیه الآن فی جنۀ واسعۀ و نعمۀ
جامعۀ. فرمود اي شیخ اگر ببینی آنچه را خداوند در سراي آخرت از براي من و دیگر مؤمنان مهیا فرموده از آنچه هیچ چشمی
ندیده و هیچ گوشی نشنیده خواهی دانست دنیا از براي من زندانی تنگ است و اگر ببینی که در سراي آخرت خداوند از آتش
جهنم و عذاب الیم از براي تو چه مهیا فرموده خواهی دانست که الان در این دنیا با این فقر و فاقت که داري در بهشت واسع و
نعمتی جامع روزگار می بري. در کشف الغمه مسطور است که مردي در اسعاف حاجت مسئلت به حضرت حسن علیهالسلام آورد
- فقال علیهالسلام له: یا هذا حق سؤلک یعظم لدي و معرفتی بما یجب لک یکبر لدي و یدي تعجز عن نیلک بما أنت أهله و الکثیر
فی ذات الله عزوجل قلیل و ما فی ملکی وفاء لشکرك فان قبلت المیسور و رفعت عنی مؤنۀ الاحتفال و الاهتمام بما أتکلفه من
واجبک فعلت. فرمود اي مرد! حق سؤال تو بر من عظیم است و معرفت من به آنچه واجب می کند از براي تو بزرگ است و قدرت
من از اداي آنچه شایسته تست عاجز است و بذل بسیار در راه خدا اندکست و نیست در دست من چیزي که بهاي شکر ترا وفا کند
پس اگر عطاي اندك را بپذیري و حمل واجب خود را از من مرتفع سازي مسئلت تو را اجابت فرمایم گفت یابن رسول الله من
عطاي اندك را می پذیرم و شکر عطیت می گذارم. [صفحه 200 ] این وقت حسن علیهالسلام خازن خویش را طلب نمود و در
حساب نفقات استقصا فرمود آنگاه فرمان داد که فاضل سیصد هزار درهم را که پنجاه هزار درهم به شمار می رود حاضر کن چون
حاضر ساخت فرمود خمس صد دینار چه شد عرض کرد در نزد منست آن را نیز طلب فرمود و این جمله را با سائل بذل کرد و
بفرمود دو تن حمال آوردند و رداي خویش را به جاي کري بحمالان عطا کرد تا آن درهم و دنانیر را به سراي سائل حمل دادند
خازنان حضرت به عرض رسانیدند که درهمی در نزد ما به جاي نمانده فقال علیهالسلام: لکنی أرجو أن یکون لی عند الله أجر
عظیم. در خبر است که مردي نزد امام حسن علیهالسلام آمد و گفت فلان در حق تو بد و ناهموار سخن میکند. فقال علیهالسلام:
ألقیتنی فی تعب أرید الآن أن أستغفر الله لی و له. فرمود مرا در رنجی افکندي که اکنون باید از بهر خود و از براي او استغفار کنم.
فقال یابن أمیرالمؤمنین بالذي انعم علیک بهذه النعمۀ التی ما » در کتاب عدد مسطور است که مردي حاضر خدمت امام حسن شد
تلیها منه بشفیع منک الیه بل انعاما منه علیک الا ما انصفتنی من خصمی فانه غشوم ظلوم لا یوقر الشیخ الکبیر و لا یرحم الطفل
عرض کرد اي پسر أمیرالمؤمنین تو را سوگند می دهم به آن کس که تو را نعمت ولایت و امامت داده و هیچ کس را در .« الصغیر
صفحه 89 از 204
این منصب با تو انباز نداشته و این منصب را بخواستاري کس با تو نداده بلکه انعام فرموده مرا داد بده از دست دشمنی که ظالم و
ستمکار است نه حشمت می گذارد بر پیر و نه رحمت می آورد بر صغیر. حسن علیهالسلام در اصغاي این کلمات بر وسادهي
خویش متکی بود چون این سخن بشنید بر زانو نشست و فرمود کیست آن خصم عنود تا انصاف تو از وي بستانم عرض کرد فقر و
مسکنت، زمانی آن حضرت سر در گریبان فرو برد آن گاه سر برداشت [صفحه 201 ] و خازن خویش را فرمود حاضر کن آنچه
موجود داري برفت و پنج هزار درهم بیاورد و او را عطا کرد. ثم قال علیهالسلام له: بحق هذه الأقسام التی أقسمت بالله علی متی
أتاك خصمک جائرا الا ما أتیتنی منه متظلما. فرمود تو را سوگند می دهم به همان قسمها که مرا سوگند دادي هرگاه آن دشمن
ستمکارهي تو بر تو درآید به نزد من حاضر شو و دادخواهی کن. در تفسیر فرات بن ابراهیم مسطور است که یک روز علی
علیهالسلام حسن را فرمود برخیز و خطبه قراءت کن تا سخن تو را گوش دارم عرض کرد اي پدر من چگونه قراءت خطبه کنم و بر
روي تو نگران باشم آزرم تو مرا نمی گذارد أمیرالمؤمنین علیهالسلام زنان صاحب ولد و اهل بیت را فراهم آورد و خود متواري شد
تا گوش دارد که حسن چه گوید حسن علیهالسلام برخاست - فقال علیهالسلام: ألحمدلله الواحد بغیر تشبیه، الدائم بغیر تکوین القائم
بغیر کلفۀ، الخالق بغیر منصبۀ، الموصوف بغیر غایۀ المعروف بغیر محدودیۀ، العزیز لم یزل قدیما فی القدم، ودعت القلوب لهیبته، و
ذهلت العقول لعزته، و خضعت الرقاب لقدرته، فلیس یخطر علی قلب بشر مبلغ جبروته، و لا یبلغ الناس کنه جلاله، و لا یفصح
الواصلون منهم لکنه عظمته، و لا تبلغه العلماء بألبابها، و لا أهل التفکر بتدبیر أمورها، أعلم خلقه به الذي بالحد لا یصفه یدرك
الأبصار و لا یدرکه الأبصار و هو اللطیف الخبیر، أما بعد فان [صفحه 202 ] علیا باب من دخله کان آمنا و من خرج منه کان کافرا
أقول قولی و أستغفر الله العظیم لی و لکم. بعد از سپاس و ستایش یزدان پاك و ذکر وحدت ذات و کمال صفات آفریننده آب و
خاك می فرماید ولایت أمیرالمؤمنین علی علیهالسلام بابی است که هر کس داخل شد از آتش دوزخ ایمن گشت و آن کس که
و قال بابی » روي برتافت و در جوار ولایت علی علیهالسلام در نیامد کافر شد این وقت علی علیهالسلام برخاست و سر او را ببوسید
.« ذریۀ بعضها من بعض و الله سمیع علیم » فرمود پدر و مادرم فداي تو باد و این آیت مبارك از قرآن کریم قراءت کرد « انت و امی
در کتاب کافی مسطور است که حسن علیهالسلام عبدالله جعفر را ملاقات فرمود فقال علیهالسلام: یا عبدالله کیف یکون المؤمن مؤمنا
و هو یسخط قسمه و یحقر منزلته و الحاکم علیه الله و أنا الضامن لمن لم یهجس فی قلبه الا الرضا أن یدعو الله فیستجاب له. فرمود اي
عبدالله چگونه مؤمن می توان گفت آن کس را که بر قسمت خود خشم گیرد و منزلت خود را حقیر شمارد و حال آنکه خداوند او
را شایسته این مقام دانسته و تقدیر در حق او چنین رانده همانا این پایندانی و ضمانت بر من است از براي هر کس که در قلبش جز
رضا به قضاي حق واقع نشود بهر چه خداي را دعوت کند اجابت فرماید. در خبر است که در مدینه جماعتی گفتند که حسن بن
علی را مالی و ثروتی به جاي نمانده آن حضرت مردم را پیام داد و هزار درهم بوام گرفت و به نزد مصدق فرستاد که این مبلغ مال
ماست مردمان گفتند بی موجبی این دراهم را صدقه نفرموده همانا در نزد او مالی است. حاکمی در امالی آورده که حسن
علیهالسلام فرمود: [صفحه 203 ] من کان یباهی بجد فان جدي الرسول أو کان یباهی بأم فان أمیالبتول أو کان یباهی بزور فزائرنا
جبرئیل. یعنی اگر کسی فخر بجد خویش کند جد من رسول خداست و اگر به مادر خود مباهات کند مادر من بتول عذراست و اگر
به زایر خود بنازد زایر ما جبرئیل است. در خبر است که امام حسن علیهالسلام یک روز مشغول باکل طعام بود و در برابر آن
حضرت سگی به نظاره بود امام حسن هر لقمهي که در دهان مبارك می گذاشت لقمهي بدان کلب می انداخت گفتند یابن رسول
الله این کلب را از طعام خود نمی رانی؟ قال علیهالسلام: دعه انی لأستحیی من الله عزوجل أن یکون ذو روح ینظر فی وجهی و أنا
آکل ثم لا أطعمه. فرمود بگذار او را من حیا می کنم از خداوند که جانوري بر من نگران باشد و من مشغول به ماکول باشم و او را
طعام ندهم. در خبر است که مروان حکم امام حسن را شتم گفت آن حضرت خاموش بود تا سخن به پاي برد. قال علیهالسلام: انی
والله لا أمحو عنک شیئا ولکن مهدك الله فلئن کنت صادقا فجزاك الله بصدقک و ان کنت کاذبا فجزاك الله بکذبک و الله أشد
صفحه 90 از 204
نقمۀ منی. فرمود اي مروان من ترا معفو نمی دارم بلکه وا می گذارم به خداوند اگر سخن به صدق کردي ترا جزاي خیر دهد و اگر
به دروغ چیزي گفتی جزاي کذب دهد زیرا که انتقام خداوند از من شدیدتر است. گویند غلامی در حضرت حسن مرتکب گناهی
[ فرمود گناه تو را [صفحه 204 « فقال یا مولاي و العافین عن الناس » شد که موجب عقابی گشت و فرمان داد که او را کیفر کنند
فرمود تو را در راه خدا آزاد « قال یا مولاي و الله یحب المحسنین قال أنت حر لوجه الله و لک ضعف ما کنت اعطیک » معفو داشتم
کردم و از براي تو آنچه تو را اجري می دادم دو چندان مقرر داشتم. در کتاب کافی سند بابوجعفر و ابوعبدالله علیهما السلام منتهی
می شود که جماعتی رفع مسئلت را به حضرت أمیرالمؤمنین آوردند و حسن را دیدار کردند و از أمیرالمؤمنین بپرسیدند فرمود
حاجت چیست عرض کردند تا حل مسئلت کنیم فرمود آن مسئلت کدام است گفتند مردي با زن خویش درآمیخت و چون فراغت
جست و برفت زن برخاست و با کنیزك که هنوز باکره بود مساحقه نمود و آن نطفه که از مرد ماخوذ داشته بود بجاریه ریخت و
جاریه حامل گشت اکنون حکم چیست. فقال الحسن علیهالسلام: معضلۀ و أبوالحسن لها و أقول فان أصبت فمن الله ثم من
أمیرالمؤمنین و ان أخطأت فمن نفسی فأرجو أن لا أخطأ انشاء الله یعمد الی المرأة فیؤخذ منها مهر الجاریۀ البکر فی أول و هلۀ لأن
الولد لا یخرج منها حتی یشق عذرتها ثم ترجم المرأة لأنها محصنۀ و ینتظر بالجاریۀ حتی تضع ما فی بطنها و یرد الی أبیه صاحب
النطفۀ ثم تجلد الجاریۀ الحد. حسن علیهالسلام فرمود حل مسائل مشکله خاص علی علیهالسلام است من نیز می گویم اگر اصابه
کردم از فضل خدا و توجه أمیرالمؤمنین است و اگر خطا کردم من کردهام و امید می رود که انشاء الله خطا نکنم نخست بهاي مهر
جاریه باکره را از آن زن باید مأخوذ داشت چه هنگام زادن بکارت او زایل شود از آن پس آن زن را که شوهر دارد و محصنه است
حد زنا باید زد آنگاه انتظار باید برد تا آن جاریه حمل خود فروگذارد و آن طفل را به صاحب نطفه که پدر اوست باز باید داد و
این وقت [صفحه 205 ] جاریه را نیز حد باید زد آن جماعت بشنیدند و چون به حضرت أمیرالمومنین رسیدند به عرض رسانیدند و
از آن حضرت نیز پرسش نمودند. فقال علیهالسلام: لو أننی المسئول ما کان عندي فیها أکثر مما قال ابنی. فرمود اگر من مسئول بودم
افزون از آنچه فرزندم حسن گفت در این مسئله چیزي بر نمی افزودم. سید رضی در کتاب مناقب الفاخره فی العترة الطاهره سند به
ابن مسعود می رساند که گفت روزي بر رسول خداي درآمدم و عرض کردم که طریق حق را به من نمودار کن تا بدان راه روم
فرمود بدین بیت شو تا حق را دیدار کنی چون به درون شدم علی علیهالسلام را نگریستم که راکع و ساجد بود و در عقب صلوة می
فرمود: اللهم بحرمۀ محم عبدك و رسولک اغفر للخاطئین من شیعتی. خداوند را به محمد صلی الله علیه و آله سوگند می داد که از
گناهکاران شیعیان او درگذرد. ابن مسعود گوید از آنجا بیرون شدم تا رسول خداي را از این قصه آگهی دهم همچنان پیغمبر را
راکع و ساجد یافتم و همی گفت: اللهم بحرمۀ عبدك علی اغفر للعاصین من أمتی. وي نیز خداي را به علی سوگند می داد که
عاصیان امتش را معفو دارد ابن مسعود از این قصه غشی گرفت و بی خویشتن گشت رسول خدا سر او را برگرفت فرمود اي پسر
مسعود آیا کافر شدي بعد از ایمان؟ عرض کرد معاذ الله لکن علی را دیدم که مسئلت خویش را از خداوند به حرمت تو طلب می
کند و ترا نگریستم که حاجت خود را از خداوند به قربت علی طلب می کنی. فقال علیهالسلام: یا ابن مسعود! ان الله تعالی خلقنی و
علیا و الحسن و الحسین من نور عظمته قبل الخلق بألفی عام حین لا تسبیح و لا تقدیس [صفحه 206 ] و فتق نوري فخلق منه السموات
و الأرض و أنا أفضل من السموات و الأرض و فتق نور علی فخلق منه العرش و الکرسی و علی أفضل من العرش و الکرسی و فتق نور
الحسن فخلق منه اللوح و القلم و الحسن أفضل من اللوح و القلم و فتق نور الحسین فخلق منه الجنان و الحور العین و الحسین أفضل
منها، فأظلمت المشارق و المغارب فشکت الملائکۀ الی الله عزوجل الظلمۀ و قالت: اللهم بحق هؤلآء الأشباح الذین خلقت الا ما
فرجت عنا من هذه الظلمۀ؟ فخلق الله عزوجل روحا و قرنها بأخري فخلق منها نورا ثم أضاف النور الی الروح فخلق منهما الزهراء
علیهاالسلام فمن ذلک سمیت الزهراء فأضاء منها المشرق و المغرب، یا ابن مسعود اذا کان یوم القیامۀ یقول الله عزوجل لی و لعلی:
فالکفار من جحد نبوتی و العنید « ألقیا فی جهنم کل کفار عنید » أدخلا الجنۀ من شئتما و أدخلا النار من شئتما، و ذلک قوله تعالی
صفحه 91 از 204
من عاند علیا و أهل بیته و شیعته. فرمود اي پسر مسعود خداوند مرا و علی را و حسن و حسین را از نور عظمت خود بیافرید دو هزار
سال از آن پیش که آفرینش را پدیدار کند و تسبیح و تقدیس آشکار گردد آنگاه نور مرا بشکافت و آسمان و زمین را خلق کرد و
من فاضلتر از آسمان و زمینم از آن پس نور علی را بشکافت و عرش و کرسی را بیافرید و علی فاضلتر از عرش و کرسی است پس
نور حسن را بشکافت و عرش و لوح و قلم را [صفحه 207 ] خلق کرد و حسن فاضلتر از لوح و قلم است آنگاه نور حسین را بشکافت
و بهشت را و حورالعین را بیافرید و حسین فاضلتر از بهشت و حورالعین است پس ظلمت مشرق و مغرب را فروگرفت فریشتگان به
حضرت خداوند مسئلت بردند و گفتند الهی بحق این اشباح شریف که بیافریدي ما را از ظلمت فرج فرمائی پس خلق کرد خداوند
روحی را و انباز ساخت با روح دیگر و بیافرید از آنان نوري و بر افزود آن نور را با روح و از این هر دو زهرا را بیافرید و از این
روي زهرا نامیده شد که روشن ساخت مشرق و مغرب را هان اي پسر مسعود روزي که قیامت به پاي شود خداوند می فرماید مرا و
علی را که داخل کنید در بهشت هر کرا خواهید و در افکنید به جهنم هر کرا خواهید و از اینجاست که خداوند در قرآن کریم می
و کافر کسی است که نبوت مرا انکار کند و عنید کسی است که علی و اهل بیت علی را و « القیا فی جهنم کل کفار عنید » فرماید
شیعه علی را دشمن دارد. شیخ ابوجعفر طوسی در مصباح الانوار سند به انس بن مالک می رساند که گفت یک روز رسول خدا با
ما نماز فجر گذاشت و روي مبارك به جانب ما آورد عرض کردم یا رسول الله تواند بود که از براي ما تفسیر فرمائی این آیت
« اولئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن أولئک رفیقا » . مبارك را که خداوند فرماید
13 ]. رسول خدا فرمود اما نبیین منم و صدیقین برادرم علی است و شهدا عم من حمزه است و صالحین دخترم فاطمه و فرزندان من ]
حسن و حسیناند این وقت عباس بن عبدالمطلب حاضر بود برجست و در پیش روي رسول خدا نشست و گفت آیا من و تو و علی
و فاطمه و حسن و حسین از نبعه واحده نیستیم فرمود اي عم از این سخن چه خواهی عرض کرد بیرون ما این جمله را بستودي
رسول خدا تبسمی فرمود و گفت سخن به صدق کردي ما از نبعه واحدهایم. [صفحه 208 ] ولکن یا عم ان الله خلقنی و علیا و فاطمۀ
و الحسن و الحسین قبل أن یخلق الهل آدم حیث لا سماء مبنیۀ و لا أرض مدحیۀ و لا ظلمۀ و لا نور و لا جنۀ و لا نار و لا شمس و لا
قمر. فرمودي اي عم خداوند مرا و علی و فاطمه و حسن و حسین را بیافرید از آن پیش که آدم را بیافریند وقتی که نه آسمان افراخته
بود و نه زمین گسترده و نه تاریکی بود و نه روشنی و نه بهشت بود و نه دوزخ و نه خورشید بود و نه ماه عباس گفت یا رسول الله
چگونه ابتدا کرد به آفرینش شما فرمود اي عم. لما أراد الله أن یخلقنا تکلم بکلمۀ خلق منها نورا، ثم تکلم بکلمۀ فخلق منها روحا،
فمزج النور بالروح فخلقنی و أخی علیا و فاطمۀ و الحسن و الحسین، فکنا بکلمۀ نسبحۀ حین لا تسبیح و تقدسه حین لا تقدیس، فلما
أراد الله أن ینشیء الصنعۀ فتق نوري فخلق منه العرش فنور العرش من نوري و نوري خیر من نور العرش، ثم فتق نور أخی علی بن ابی
طالب فخلق منه نور الملائکۀ فنور الملائکۀ من نور علی و نور علی أفضل من الملائکۀ، ثم فتق نور ابنتی فاطمۀ فخلق منه نور
السموات و الأرض فنور ابنتی فاطمۀ أفضل من نور السموات و الأرض، ثم فتق نور و ولدي الحسن فخلق منه الشمس و القمر فنور
ولدي الحسن أفضل من الشمس و القمر، ثم فتق نور [صفحه 209 ] ولدي الحسین ثم خلق منه الجنۀ و الحور العین فنور ولدي الحسین
أفضل من الجنۀ و الحور العین. ثم أمر الله الظلمات أن تمر علی السموات فأظلمت السموات علی الملائکۀ، فضجت الملائکۀ بالتسبیح
و التقدیس و قال: الهنا و سیدنا منذ خلقتنا و عرفتنا هذه الأشباح لم نر بؤسا فبحق هذه الأشباح الا کشفت عنا هذه الظلمۀ، فأخرج الله
من نور ابنتی قنادیل معلقۀ فی بطنان العرش فأزهرت السموات و الأرض ثم أشرقت بنورها فلأجل ذلت سمیت الزهراء؛ و قالت: الهنا و
سیدنا لمن هذا النور الظاهر الذي قد أزهرت منه السموات و الأرض؟ فأوحی الله الیهم: هذا نور اخترعته من نور جلالی لأمتی فاطمۀ
ابنۀ حبیبی و زوجۀ ولی و أخی نبیی و أبی حججی علی عبادي، أشهدکم ملائکتی أنی قد جعلت ثواب تسبیحکم لهذه المرأة و
شیعتها ثم لمحبیها الی یوم القیامۀ. یعنی گاهی که خداوند خواست ما را بیافریند کلمتی انشاء کرد و از آن نوري خلق فرمود و
کلمتی دیگر آورد و روحی آفرید پس درآمیخت آن نور را با روح و مرا و برادرم علی و فاطمه و حسن و حسین را خلق کرد پس
صفحه 92 از 204
ما به تسبیح و تقدیس ابتدا کردیم گاهی که تقدیس و تسبیح نبود و چون خداوند خواست انشاي صنایع فرماید نور مرا بشکافت و
عرش را بیافرید همانا نور عرش از نور من است و نور من بهتر است از نور عرش آنگاه نور برادرم علی را بشکافت و از آن نور
فریشتگان را بیافرید و نور فریشتگان از نور علی است و نور علی افضل است از فریشتگان آنگاه از [صفحه 210 ] نور فاطمه خلق
کرد نور سموات و زمین را پس نور فاطمه دختر من افضل است از نور آسمان و زمین، از آن پس بشکافت نور فرزند من حسن و
بیافرید ماه و آفتاب را و نور حسن فاضلتر است از شمس و قمر آنگاه از نور فرزندم حسین بیافرید بهشت برین و حور عین را و نور
حسین از بهشت و حور فاضلتر است. از پس آن مرور داد خداوند ظلمات را بر سماوات و ظلمت فروگرفت آسمان را بر فریشتگان
پس بنالیدند فریشتگان بزبان تسبیح و تقدیس و گفتند اي پروردگار از آن روز که ما را آفریدي و بر این اشباح مبارك شناسائی
دادي چنین سختی ندیدیم به حق این اشباح این ظلمت را از ما بگردان پس خداوند بیرون آورد از نور فاطمه قنادیل معلقهي در
بطن عرش پس روشن شد و تابان گشت آسمان و زمین بنور او و از این روي زهرا نام یافت عرض کردند الهی این نور رخشنده از
کیست که روشن ساختی بدان آسمان و زمین را خداوند بدیشان وحی فرستاد که این نوریست که آفریدم از نور جلال خود از براي
کنیزم فاطمه دختر حبیب خود و زوجهي ولی خود و برادر نبی خود و پدر حجتهاي من بر بندگان من، گواه میگیرم شما را اي
فریشتگان من ثواب که تسبیح شما را مقرر داشتم از براي فاطمه و شیعیان او و دوستان او تا روز قیامت. مکشوف باد که اگر در
حدیثی خلق آسمان و زمین به نور رسول خدا مرقوم افتاد و خلق عرش و کرسی بنور علی علیهالسلام و در حدیث دیگر خلق عرش
به نور رسول خدا مرقوم گشت و خلق فریشتگان به نور علی از بینونت این روایات استغراب نباید جست چه آل عبا علیم آلاف
التحیۀ و الثناء از نور واحدند و آفرینش به جمله از شعشعهي انوار ایشان پدیدار گشت لاجرم خلقت یکی از اشیاء را به پرتو انوار هر
یک از ایشان نسبت کنی سخن به صدق کرده باشی علیهم الصلوة و السلام. در کتاب مدینۀ المعاجیز و کتاب تاویل الآیات الباهرة و
کتاب مسائل البلدان سند به سلمان فارسی منتهی می شود که فرمود حاضر حضرت فاطمه علیهاالسلام شدم و نگریستم که حسن و
حسین علیهما السلام در پیش روي او مشغول به لعب می باشند مرا فرحتی تمام [صفحه 211 ] فروگرفت زمانی دیر برنیامد که رسول
خداي داخل سراي شد عرض کردم یا رسول الله مرا خبر ده از فضیلت حسن و حسین تا حب من در حضرت ایشان افزون شود. فقال
صلی الله علیه و آله: یا سلمان لیلۀ أسري بی الی السمآء و أدارنی جبرئیل فی سمواته و جنانه فینا أنا أدور فی قصورها و بساتینها و
مقاصیرها اذ شممت رائحۀ طیبۀ فأعجبتنی تلک الرائحۀ فقلت: یا حبیبی ما هذه الرائحۀ التی غلبت علی رائحۀ الجنۀ کلها؟ فقال: یا
محمد تفاحۀ خلقها الله تبارك و تعالی بیده منذ ثلاث مأة عام ما ندري ما یرید بها فبینما أنا کذلک اذ رأیت ملائکۀ و معهم تلک
التفاحۀ فوضعتها تحت جناح جبرائیل علیهالسلام. فلما هبط بی الی الأرض أکلت تلک التفاحۀ فجمع الله مائها فی ظهري فغشیت
خدیجۀ بنت خویلد فحملت بفاطمۀ علیهاالسلام من ماء التفاحۀ فأوحی الله عزوجل الی: أن قد ولد لک حوراء انسیۀ فزوج النور من
النور فاطمۀ من علی فانی قد زوجتها الجنۀ و جعلت خمس الأرض مهرها و یستخرج فیما بینهما ذریۀ طیبۀ و هما سراجا أهل الجنۀ
الحسن و الحسین و أئمۀ یقتلون و یخذلون فالویل لقاتلهم و خاذلهم. [صفحه 212 ] فرمود اي سلمان آن شب که مرا به سوي آسمان
سیر دادند و جبرئیل مرا در آسمانها و بهشت و قصور و بساتین عبور همی داد ناگاه استشمام رایحه نیکو همی کردم و از آن بوي
خوش به شگفت آمدم گفتم این رایحه چیست که بر بوي بهشت غلبه جست؟ جبرئیل گفت اي محمد خداوند سیبی به دست
قدرت خود در سیصد سال آفرید و ما ندانستیم از آن چه خواهد در این هنگام فریشتگان را نگریستم که آن سیب با ایشان بود
گفتند خداوند ترا سلام میرساند و بدین سیب ترا تشریف تحفه می فرماید من آن سیب بگرفتم در زیر پر جبرئیل گذاشتم گاهی که
جبرئیل مرا به زمین آورد آن سیب را بخوردم و خداوند آب آن سیب را در پشت من فراهم آورد و خدیجه دختر خویلد بدان آب
به فاطمه حمل گشت پس خداوند مرا وحی فرستاد که از براي تو حوراء انسیه متولد می شود پس تو نور را با نور تزویج کن یعنی
فاطمه را با علی کابین کن و من فاطمه را در بهشت با علی کابین بستم و خمس ارض را به کابین او مقرر داشتم و از ذریت او حسن
صفحه 93 از 204
و حسین که دو چراغ اهل بهشتند و امامان امت بادید آیند و ایشان کشته شوند و مخذول گردند پس واي بر قاتل ایشان و خاذل
ایشان.
نقل من کتاب مدینۀ المعاجیز مؤلف سید هاشم بحرانی
در مدینۀ المعاجیز سند به سلمان فارسی منتهی می شود می گوید یک روز بر رسول خداي درآمدم و سلام دادم و از آنجا به
حضرت فاطمه آمدم و سلام فرستادم فرمود اي ابوعبدالله حسن و حسین گرسنه و گریانند ایشان را به نزد رسول خداي رسان من
پیغمبر فرمود اي محبوبان من چه « فقال النبی ما لکما یا حبیبی قالا نشتهی طعاما یا رسول الله » ایشان را به حضرت رسول آوردم
ناگاه بهی دیدم در دست رسول « اللهم اطعمنا » رسیده است شما را گفتند گرسنهایم طعام می خواهیم پیغمبر سه کرت فرمود
خداست شبیه به قله از قلال حجر سفیدتر از شیر و شیرینتر از عسل و نرمتر از زَبد پس آن را به ابهام خویش دو نیمه ساخت و
نیمی را به حسن و نیم دیگر را به حسین عطا فرمود و من بر آن دو نیمه که در دست حسنین بود نظاره می کردم و سخت [صفحه
213 ] خواهنده بودم. فقال: یا سلمان هذا طعام من الجنۀ لا یأکله أحد حتی ینجو من الحساب. فرمود اي سلمان این طعام بهشت است
کسی از آن نتواند خورد جز آنگاه که در قیامت حساب خویش را باز دهد. در مدینۀ المعاجیز هم سند به جابر می رسد می گوید
جبرئیل اُتْرُجَّهي از اُترَج بهشت به حضرت رسول خدا هدیه آورد و رایحهي آن در مدینه منتشر شد چنانکه گفتی أهل مدینه
خویش را عنبرآگین کردهاند بامدادان در منزل ام سلمه رسول خدا آن اترج را پنج بخش کرد و یک بخش را بخورد و علی و
فاطمه و حسن و حسین را هر یک بخشی داد تا بخوردند ام سلمه عرض کرد یا رسول الله آیا من یک تن از ازواج تو نیستم؟ قال
صلی الله علیه و آله: بلی یا ام سلمۀ ولکنها تحفۀ من الجنۀ أتانی بها جبرئیل أمرنی أن آکل و أطعم عترتی، یا ام سلمۀ ان رحمنا أهل
البیت موصلۀ بالرحمن منوطۀ بالعرش فمن وصلها وصله الله و من قطعها قطعه الله. فرمود اي ام سلمه تو از ازواج من باشی لکن این
اُتْرُجَّهي تحفهایست از بهشت جبرئیل آن را به من آورده و امر کرده از آن بخورم و اهل بیت خود را بخورانم هان اي ام سلمه رحم
ما اهل بیت با رحمن پیوسته است و با عرش بسته و آن کس که با ما پیوست با خدا پیوست و آن کس که از ما گسست از خداي
گسست. و هم در مدینۀ المعاجیز مسطور است که سید رضی در کتاب مناقب الفاخره فی العتره الطاهره سند به عبدالله بن عمر بن
الخطاب می رساند که از علی علیهالسلام روایت می کند که فرمود سحابی در مدینه با دید آمد رسول خدا فرمود اي ابوالحسن
عرض « فقلت یا رسول الله الا اصنع طعاما یکون معنا فقال الذي نحن فی ضیافته اکرم » برخیز تا آثار رحمت خداي را نظاره کنیم
کردم یا رسول الله من طعامی ساخته [صفحه 214 ] میکنم تا با خویش حمل دهیم فرمود ضیافت خداوند عظیمتر است. پس روان
شد و من با او برفتم تا به وادي عقیق رسیدیم پس بر تلی برآمدیم و بنشستیم این وقت ابري سفید بر ما سایه افکند که رایحه کافور
داشت و طبقی در نزد رسول خداي حاضر گشت که در آن رمان بود آن حضرت رمانه بگرفت و من نیز یکی بگرفتم و آنرا خورش
ساختیم این وقت فاطمه و حسنین مرا فرا یاد آمد رسول خدا فرمود یا علی فرزندان خود و زوجه خود را یاد کردي سه رمانه برگیر
برگرفتم و آن طبق به سوي آسمان بالا گرفت و ما به سوي مدینه مراجعت کردیم. در عرض راه ابوبکر با ما دچار شدیم و گفت یا
رسول الله در کجا جاي داشتید فرمود در وادي عقیق بودیم تا رحمت خداي را نظاره کنیم، عرض کرد واجب می کند که مرا از
آنچه رفته است آگهی دهید تا از بهر شما طعامی بسازم آن حضرت فرمود ما مهمان خدا بودیم ابوبکر در آستین من نگران شد و
دانست که به چیزي گران آکنده است من شرم داشتم که از وي دریغ دارم دست فردا پیش داشتم تا از رمانات چیزي برگیرد از
رمانات چیزي به جاي ندیدم پس آستین برافشاندم تا ابوبکر بداند چیزي با من نیست پس از یکدیگر جدا شدیم و هر یک طریق
خویش گرفتیم چون بر باب سراي فاطمه رسیدیم آستین خویش را گرانبار یافتم و آن رمانات را به جاي دیدم پس به درون سراي
شدم و فاطمه را دادم و باز شدم به حضرت رسول الله آن حضرت تبسمی فرمود و گفت یا علی چنانست که من با تو بودهام همانا
صفحه 94 از 204
چون ابوبکر قصد تناول آن رمانه را نمود جبرئیل بربود و چون به باب سراي خویش آمدي بازآورد. یا علی ان فاکهۀ الجنۀ لا یأکل
منها فی الدنیا الا النبیون و الأوصیاء و أولادهم. فرمود یا علی از میوههاي بهشت نمی خورد در دنیا مگر پیغمبران و اوصیاي ایشان و
اولاد ایشان و این حدیث از طرق دیگر با بینونتی اندك نیز وارد است. [صفحه 215 ] هم در مدینۀ المعاجیز مسطور است که حسن و
حسین علهیما السلام روز عید حاضر حضرت رسول خدا شدند و عرض کردند امروز عید است و کودکان عرب زینت کردهاند و
جامههاي نیکو پوشیدهاند و ما به نزد تو آمدهایم و هیچ نخواهیم جز جامه نیکو، رسول خدا ساعتی خاموش بود و بگریست و در
یعنی دل « و قال الهی اجبر قلبهما و قلب امهما » خانه جامه لایق نداشت و خاطر ایشان را شکسته نمی خواست لاجرم خداي را بخواند
ایشان و مادر ایشان را شکسته مخواه و جبر کسر فرماي در این وقت جبرئیل فرود شد و دو حله سفید از حللهاي بهشت بیاورد پیغمبر
شاد شد. - و قال صلی الله علیه و آله لهما: یا سیدي شباب أهل الجنۀ ها کما أثوابکما خاطهما لکما خیاط القدرة علی قدر طولکما
أتتکما مخیطۀ من عالم الغیب. فرمود اي سیدان جوانان اهل بهشت خیاط قدرت از عالم غیب به اندازه شما از براي شما جامه دوخته
و حاضر کرده حسنین علیهما السلام نظاره کردند و آن حلها را سفید نگریستند عرض کردند یا رسول الله کودکان عرب جامهاي
الوان پوشیدهاند رسول خدا ساعتی سر به زیر افکند جبرئیل عرض کرد یا رسول الله شاد خاطر باش که هر رنگ بخواهند خداوند
عطا می فرماید فرمان کن تا طشتی و ابریقی حاضر کنند چون حاضر شد جبرئیل گفت من آب می ریزم و تو با دست مالش میده.
پس رسول خدا جامهي حسن را در طشت نهاد و جبرئیل آب بریخت و پیغمبر مالش داد و روي با حسن آورد که چه رنگ می
خواهی گفت سبز می خواهم پس پیغمبر آن حله را مالش داد و مانند زبرجد سبز و سیراب برآورد و حسن را داد آنگاه حله حسین
را در طشت افکند و با حسین بفرمود چه رنگ خواهی عرض کرد رنگ حمراء خواهم پیغمبر آن حله را مالش داد و سرخ رنگ
برآورد چون یاقوت احمر و حسین را داد پس حسنین جامهاي خود را بپوشیدند و شادمادنه به جانب مادر شتافتند و رسول خدا
نیک شادخاطر گشت. [صفحه 216 ] این وقت جبرئیل بگریست پیغمبر فرمود این گریستن در این هنگام چیست بازگو این حزن از
کجاست عرض کرد یا رسول الله دانسته باش که اختیار حسنین هر یک لونی را ناچار از آن است که حسن علیهالسلام را شربت سم
بخورانند و جسد مبارکش از اثر سم سبزگونه گردد و حسین علیهالسلام را می کشند و بدن مبارکش را بخون او خضاب می سازند
پس پیغمبر نیز بگریست و سخت محزون گشت. در مدینۀ المعاجز از عروة البارقی خبر می دهد که گفت در سفر مکه به مدینه
درآمدم و داخل مسجد رسول خدا شدم دیدم آن حضرت نشسته و دو کودك در نزد او است گاهی این یک را بوسه می زند و
گاهی آن را و مردمان خاموش بودند عرض کردم یا رسول الله اینان پسران تواند فرمود اینان پسران دختر من و پسران برادر من و
پسران پسر عم من و محبوبترین مردم به نزد من و عزیزتر از چشم و گوش و جان مناند گفتم یا رسول الله مرا عجب آمد از حب
تو با این کودکان فرمود آن شب که من سفر آسمان کردم و داخل بهشت شدم به شجرهي رسیدم که از طیب رایحهي آن مرا
شگفتی گرفت جبرئیل گفت یا محمد از این شجره شگفتی مگیر همانا ثمر آن اطیب است از رایحه آن و از ثمر آن مرا بخورانید و
فهی اطیب طعما و » از آنجا به شجره دیگر عبور دادم جبرئیل گفت از ثمر این شجره نیز بهره برگیر که شبیه است با شجره نخستین
و از میوهي آن مرا تحفه آورد و بخورانید و ببویانید. گفتم اي جبرئیل من در اشجار نیکوتر از این دو شجره ندیدهام « ازکی رائحۀ
گفت نام این دو شجره را ندانی یکی حسن نام دارد و آن دیگر حسین گاهی که به زمین فرود شدي در ساعت با خدیجه هم بستر
می شوي و از رایحه طیبه آن ثمر که خورش ساختی متولد می شود فاطمه زهرا پس او را از براي برادرت علی تزویج کن تا از براي
تو دو پسر آرد یکی را حسن و آن دیگر را حسین نام بگذار با جبرئیل گفتم مرا [صفحه 217 ] اشتیاق تمام است با این دو شجره
گفت هر وقت مشتاق اکل میوهي این شجره می شوي حسن و حسین را ببوي و ببوس پس گاهی که پیغمبر مشتاق شدي حسنین را
بوئیدي و بوسیدي. و هو یقول: یا أصحابی انی أود أن أقاسمهما حیاتی لحبی لهما فهما ریحانتی من الدنیا. و می گفتی چنان دوست
می دارم حسن و حسین را که دوست می دارم که مدت حیات خود را بر ایشان قسمت نمایم و ایشان دو ریحان منند از دنیا و این
صفحه 95 از 204
حدیث را از طرق دیگر در صدر کتاب نیز رقم کردیم. و هم در مدینۀ المعاجیز مسطور است که هنگام وفات چون بدن مبارك امام
حسن از سورت سم رنگ خضرت آورد حسین علیهالسلام گفت چیست که رنگ تو را سبز می بینم امام حسن بگریست و فرمود
راست آمد حدیث جد من و دست در گردن حسین آورد و زمانی دراز بگریستند حسین علیهالسلام گفت اي برادر از جد خویش
چه شنیدي فرمود خبر داد مرا جدم که در شب معراج در روضات جنان دو قصر دیدم همانند و متجاور یکی از زبرجد اخضر و آن
دیگر از یاقوت احمر گفتم اي جبرئیل چرا بر لون واحد نیستند پاسخ نداد گفتم چرا پاسخ نگوئی؟ گفت مرا شرم می آید گفتم بالله
علیک الا آنکه مرا خبر دهی گفت خضرت قصر حسن خبر می دهد که او را شربت سم سقایت کنند و هنگام وفات بدن مبارکش
سبز گردد و حمرت قصر حسین حدیث می کند که او را می کشند و چهرهي مبارك و بدن شریفش را با خون او گلگون می
نمایند این وقت رسول خدا با جبرئیل بگریست. در مدینۀ المعاجیز از جامع الاخبار حدیث می کند - عن النبی صلی الله علیه و آله
[ بنی الله له فی الجنۀ سبعین ألف قصر من یاقوته حمراء فی کل قصر سبعون ألف بیت [صفحه 218 « بسم الله الرحمن الرحیم » من قرء
من لؤلؤة بیضآء فی کل بیت سبعون ألف سریرة من زبرجدة خضراء فوق کل سریر سبعون ألف فراش من سندس و استبرق و علیه
زوجۀ من الحور العین و لها سبعون ألف ذوابۀ مکللۀ بالدر و الیاقوت علی خدها الأیمن محمد رسول الله و علی خدها الأیسر علی
ولی الله و علی جبینها الحسن و علی ذقنها الحسین و علی شفتیها بسم الله الرحمن الرحیم. یعنی رسول خدا فرمود هر کس بگوید بسم
الله الرحمن الرحیم خداوند در بهشت از بهر او بنیان کند هفتاد هزار قصر از یاقوت سرخ در هر قصري هفتاد هزار خانه از مروارید
سفید و در هر خانه هفتاد هزار سریر از زبرجد سبز و بر زبر هر سریري هفتاد هزار فراش از سندس و استبرق و بر زبر آن فراش
زوجهي از حورالعین نشسته و او را هفتاد هزار گیسوست که مکلل است از مروارید و یاقوت در طرف راست چهرهي او نوشته است
محمد رسول الله و بر طرف چپ نوشته است علی ولی الله و بر پیشانی او نوشته است حسن و بر ذقن او نوشته است حسین و بر لبهاي
او کلمه بسم الله الرحمن الرحیم است. راوي عرض کرد یا رسول الله این کرامت از کیست فرمود از براي آنکه از در تعظیم و حرمت
قراءت کند کلمه بسم الله الرحمن الرحیم را. در امالی شیخ مفید سند بحذیفۀ الیمان می رساند که رسول خدا فرمود فریشتهي که
هیچگاه بزمین نیامده ساعتی از این پیش از خداوند اجازت خواست تا بر علی علیهالسلام سلام کند پس فرود شد و بر علی
علیهالسلام سلام فرستاد - و بشرنی أن الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنۀ و أن فاطمۀ سیدة نساء أهل الجنۀ. و در حلیۀ الاولیاء
از طرق اهل سنت و جماعت وارد شده که آن فریشته بر [صفحه 219 ] پیغمبر صلی الله علیه و اله درآمد و این حدیث آورد. و در
مدینۀ المعاجیز مسطور است که خبر می دهد حذیفۀ بن اسید الغفاري و او جز حذیفۀ الیمان است که در کتاب اسماء الشیعه او را از
شهداء کربلا نگاشتهاند بالجمله می گوید گاهی که حسن علیهالسلام معاویه را وداع گفت و از کوفه طریق مدینه گرفت شتري را با
حملی گران همواره از پیش وي آن حضرت می کشیدند عرض کردم جعلت فداك این بار چیست که از تو جدا نباید بود فرمود
این دیوان است عرض کردم چه دیوان فرمود دیوان شیعیان ما و اسامی شیعیان ما در آن ثبت است عرض کردم نامهي من را به من
بنما فرمود بامدادان، روز دیگر با برادرزادهي خود حاضر حضرت شدم چه مرا نیروي قراءت نبود و او توانست قراءت کرد پس اذن
جلوس یافتم و فرمان کرد تا دیوان اوسط را حاضر کردند و برادرزادهي مرا سپردند تا فحص کرد نخست نام خود را بیافت گفتم
ثکلتک امک نام مرا بجوي پس فحص کرد تا بیافت و سخت شاد شدیم و برادرزادهي من در رکاب حسین علیهالسلام شهادت
یافت. شرف الدین نجفی در تأویل الآیات الباهره از شیخ ابوجعفر طوسی از رجال خود از عبدالله بن عجلان السکونی حدیث می
کند. قال: سمعت أباجعفر علیهالسلام یقول: بیت علی و فاطمۀ حجرة رسول الله صلی الله علیه و آله و سقف بیتهم عرش رب العالمین
و فی قعر بیتهم فرجۀ مکشوطۀ الی العرش معراج الوحی و الملائکۀ تنزل علیهم بالوحی صباحا و مساء و کل ساعۀ و طرفۀ عین. و
الملائکۀ لا ینقطع فوجهم فوج ینزل و فوج یصعد، و ان الله تبارك و تعالی کشف لابراهیم علیهالسلام عن السموات حتی أبصر
العرش [صفحه 220 ] و زاد الله فی قوة ناظره و أن الله زاد فی قوة ناظر محمد و علی و فاطمۀ و الحسن و الحسین صلوات الله علیهم، و
صفحه 96 از 204
کانوا یبصرون العرش و لا یجدون لبیوتهم سقفا غیر العرش فبیوتهم مسقفۀ بعرش الرحمن و معارج الملائکۀ و الروح فیها باذن ربهم
من کل أمر سلام، قال قلت: من کل أمر سلام؟ قال علیهالسلام: بکل أمر! فقلت: هذا التنزیل؟ قال علیهالسلام: نعم. می گوید از
ابوجعفر علیهالسلام شنیدم که فرمود بیت علی و فاطمه حجرهي رسول خداست و سقف آن عرش رب العالمین است و هم در قعر
بیت ایشان فرجهایست گشاده سر تا عرش که معراج وحی است و فرود می شوند فریشتگان بر ایشان به ابلاغ وحی هر صبح و شام و
هر ساعت و هر طرفۀ عین و وفود فریشتگان منقطع نمی شود فوجی فرود می شوند و فوجی صعود می کنند و خداوند ابواب آسمان
را از براي ابراهیم گشاده داشت تا عرش را دیدار کرد و قوت ناظرهي او را افزون خواست چنانکه قوت ناظرهي محمد و علی و
فاطمه و حسن و حسین علیهمالسلام را به زیادت فرمود. و ایشان عرش را نگراناند و هیچ سقفی و آسمانهي حاجز و حائل دیدار
ایشان نباشد چه بیوت ایشان مسقف به عرش رحمن و معارج فریشتگان است و جبرئیل در بیوت ایشان در هر امري به اذن خداوند
کارنامه سلام است راوي گوید عرض کردم در هر امري فرمود در هر امري عرض کردم این خبر بحکم تنزیل است فرمود چنین
است. ابوجعفر محمد بن جریر طبري و دیگر محمد بن یعقوب و دیگر محمد بن یحیی و دیگر شیخ طوسی در کتاب الغیبه و دیگر
محمد بن ابراهیم النعمانی در کتاب الغیبه هر یک به اسناد خویش رقم کردهاند که امیرالمؤمنین علیهالسلام به مسجد درآمد و
بنشست [صفحه 221 ] و حسن و سلمان فارسی ملازم خدمت بودند و مردمان در اطراف آن حضرت مجتمع شدند این وقت مردي با
هیأتی نیکو و جامهي جمیل درآمد و بر أمیرالمؤمنین سلام داد و جواب بستد و بنشست آنگاه گفت یا أمیرالمؤمنین از تو سه سؤال
خواهم کرد اگر پاسخ گفتی خواهم دانست که این جماعت که با تو طریق مخالفت می سپارند بر محظوري سوارند و ارتکاب
عصیانی می نمایند که اگر آشکار کنند خداوند ایشان را عرضه نار و دمار دارد و اگر مرا پاسخ نتوانی گفت ترا با این جماعت
یکسان خواهم شمرد فرمود آنچه می خواهی بپرس. گفت نخستین خبر ده مرا از آن کس که بخواب می رود روح او به کجا می
شود و دیگر چگونه می شود که گاهی مردم را چیزي بخاطر می آید و گاهی نسیان از خاطر می زداید سه دیگر آنکه چگونه می
شود که فرزند مردم گاهی با اعمام و اخوال شبیه می گردد أمیرالمؤمنین روي با فرزند خود حسن علیهالسلام کرد فرمود یا ابامحمد
او را پاسخ گوي حسن علیهالسلام فرمود: اما آنچه پرسش کردي از روح همانا چون مرد بخفت روح او معلق شد با ریح و ریح معلق
شد به هوا تا گاهی که هنگام بیداري او فراز آید پس اگر خداوند اجازت فرمود که روح با صاحب خود پیوسته شود جذب می
کند روح ریح را و جذب می کند ریح هوا را پس روح باز شود و با بدن صاحب خود دمساز گردد و اگر از خداي اجازت
مراجعت نیافت جذب می کند هوا ریح را و ریح روح را و باز نگردد به صاحب خود تا گاهی که روز برانگیز گاه آید. اما آنچه از
ذکر و نسیان پرسیدي همانا قلب مرد بر طریق حقست و بر فراز حق طبقی است پس اگر بر محمد و آل محمد سلام و صلوات
بفرستد آن فراموشی فرا یاد آرد و آن طبق مرتفع گردد و اگر نه آن طبق بر نخیزد و ظلمت قلب را فرو گیرد و آنچه را بیاد آرد
نسیان از خاطر بسترد. اما از آنچه از شباهت مولود با اعمام و اخوال پرسش نمودي هرگاه مرد هنگام مضاجعت با زوجه خویش قلب
ساکن و خاطر مطمئن دارد مولود با پدر و مادر [صفحه 222 ] همانند گردد و اگر با قلب مضطرب و خاطر منشعب هم بستر شود،
نطفه مضطرب گردد و با بعض عروق که نسبت با اعمام دارد و اگر نه با اخوال منسوب است واقع شود. فقال الرجل: أشهد أن لا اله
الا الله و لم أزل أشهد بها، و أشهد أن محمدا صلی الله علیه و آله رسوله و لم أزل أشهد بها، و أشهد أنک وصی رسوله القائم بحجته
- و أشار الی أمیرالمؤمنین - و لم أزل أشهد بها، و أشهد أن ابنک هو القائم بحجتک و أشار الی الحسن، و أشهد أن الحسین بن
علی ابنک و القائم بحجته بعد أخیه، و أشهد أن علی بن الحسین القائم بأمر الحسین، و أشهد أن محمد بن علی القائم بأمر علی بن
الحسین، و أشهد أن جعفر بن محمد القائم بأمر محمد بن علی، و أشهد أن موسی بن جعفر القائم بأمر جعفر بن محمد، و أشهد أن
علی بن موسی القائم بأمر موسی بن جعفر، و أشهد أن محمد بن علی القائم بأمر علی ابن موسی، و أشهد أن علی بن محمد القائم
بأمر محمد بن علی و أشهد أن الحسن بن علی القائم بأمر علی بن محمد، و أشهد أن رجلا من ولد الحسن ابن علی لا یسمی و لا
صفحه 97 از 204
یکنی حتی یظهر امره فیملأها عدلا کما ملئت جورا، و السلام علیک یا أمیرالمؤمنین و رحمۀ الله و برکاته. چون شهادت داد بر ائمه
اثنی عشر بدینسان که نگارش یافت برخاست و [صفحه 223 ] بیرون شد علی علیهالسلام با حسن فرمود از قفاي او بشتاب و نگران
باش بکجا می رود چون حسن علیهالسلام از در مسجد بیرون شد او را نیافت باز شتافت و به عرض رسانید أمیرالمؤمنین فرمود او را
نشناختی عرض کرد خدا و رسول و أمیرالمؤمنین دانند فرمود او خضر نبی علیهالسلام است. از ابی عبدالله حدیث کردهاند: قال
علیهالسلام: اذا بلغت نفس المؤمن الحنجرة و أهوي ملک الموت بیده الیها یري قرة عین یقال أنظر عن یمینک، فیري رسول الله و علیا
و فاطمۀ و الحسن و الحسین فیقولون الینا الی الجنۀ. فرمود وقتی جان مرد مؤمن به گلوگاه می رسد و ملک الموت براي قبض روح
دست به سوي او فرا می برد نوري در چشم او آشکار می گردد و بینش او به زیادت می گردد او را می گویند به جانب یمین خود
نظاره می کن چون نظر می کند رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهمالسلام را می نگرد و ایشان می فرمایند به سوي ما
شتاب کن تا به جنت شویم. آنگاه فرمود: و الله لو بلغت روح عدونا الی صدره فأهوي ملک الموت بیده الیها لابد أن یقال أنظر عن
یسارك، فیري منکرا و نکیرا یهددانه بالعذاب. فرمود سوگند با خداي هر وقت روح دشمن ما به سینه می رسد و ملک الموت دست
به سوي او فرا می برد ناچار گفته می شود که به سوي یسار نگران باش چون نظر می کند نکیر و منکر را دیدار می نماید که او را
تهدید به عذاب می فرمایند. در مدینۀ المعاجیز از عبدالله بن ابی اوفی سند به رسول خدا صلی الله علیه و آله منتهی می شود می
فرماید گاهی که خداوند ابراهیم خلیل را خلق فرمود حجابات را از پیش چشم [صفحه 224 ] او مرتفع ساخت و او به جانب عرش
نگران شد و نوري دید عرض کرد الهی و سیدي این نور چیست خطاب آمد که اي ابراهیم این نور محمد صفی من است عرض
کرد که نور دیگر در پهلوي او پدیدار است خطاب آمد که آن نور علی ناصر دین منست عرض کرد در پهلوي آن نور دیگر می
نگرم. قال: یا ابراهیم هذه فاطمۀ تلا أباها و بعلها و فطمت محبیها من النار. فرمود اي ابراهیم این فاطمه است که در پهلوي پدر و
شوهر خود درآمده است و دوستان او از آتش دوزخ مفطوم و محفوظاند. عرض کرد دو نور دیگر دیدم در پهلوي این سه نور
پدیدار است خطاب آمد که آن نور حسن و حسیناند که در پهلوي پدر و مادر و جد خود درآمدند عرض کرد الهی و سیدي نه
نور دیگر می نگرم که نگران این انوار خمسهاند. قال: یا ابراهیم أولهم علی بن الحسین و محمد ولد علی و جعفر ولد محمد و
موسی ولد جعفر و علی ولد موسی و محمد ولی علی و علی ولد محمد و الحسن ولد علی و محمد ولد الحسن القائم المهدي. چون
خداوند این انوار پاك را بر ابراهیم به شمار آورد عرض کرد الهی و سیدي انوار دیگر در اطراف اینان می نگرم که کس جز تو
عدت اینان را به شمار نتواند گرفت فرمود اینان شیعیان ایشان و دوستان ایشاناند عرض کرد الهی بچه چیز شناخته می شود شیعیان
قال یا ابراهیم! بصلوات الخمس و الجهر بسم الله الرحمن الرحیم و القنوت قبل الرکوع و سجدة الشکر و التختم » ؟ و دوستان ایشان
خطاب آمد که اي ابراهیم شیعیان به پنج چیز شناخته می .« بالیمین قال ابرهیم الهی اجعلنی من شیعتهم و محبیهم قال قد جعلتک
شوند نخستین به صلوة پنجگانه فرائض و نوافل دوم به بلند قراءت کردن بسم الله الرحمن الرحیم در [صفحه 225 ] رکعات نماز شبان
روزي سیم بقراءت قنوت قبل از رکوع چهارم به سجده در انجام نماز پنجم پوشیدن انگشتري به دست راست ابراهیم عرض کرد
الهی مرا از شیعیان و دوستان ایشان بحساب گیر خطاب آمد که مسئلت تو را به اجابت مقرون داشتیم و این آیت مبارك از این
مفضل بن عمر گوید گاهی که .« و ان من شیعته لابراهیم اذ جاء ربه به قلب سلیم » معنی خبر می دهد که در قرآن کریم فرود شد
ابوحنیفه احساس مرگ همی کرد این حدیث را روایت کرد و سر به سجده نهاد و درگذشت و معلوم نیست که او ابوحنیفه رئیس
مذهب اهل سنت و جماعت است یا دیگریست. در مدینۀ المعاجیز مسطور است که گاهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله این
سراي فانی را وداع گفت جبرئیل با گروه فریشتگان که در لیلۀ القدر بزیر آمدند فرود شد و گشاده گشت ابواب آسمانها بر
و الله » : أمیرالمؤمنین و این فریشتگان دست یاري کردند آن حضرت را در غسل و نماز و حفر قبر. جعفر صادق علیهالسلام می فرماید
ما حفر له غیره حتی اذا وضع فی قبره نزلوا مع من نزل فوضعوه فتکلم و فتح لأمیرالمؤمنین سمعه یوصیهم فبکی و سمعهم یقولون: لا
صفحه 98 از 204
فرمود سوگند با خداي حفر نکرد قبر رسول خدا را .« یألونه جهدا و انما هو صاحبنا بعدك الا أنه لیس یعلینا به بصره بعد مرتنا هذه
جز فریشتگان تا گاهی که او را در قبر نهادند پس فرود شدند در قبر به اتفاق أمیرالمؤمنین و جسد مبارکش را در قبر جاي دادند
پس پیغمبر به سخن آمد أمیرالمؤمنین نیز کلمات آن حضرت را می شنود پس وصیت کرد ایشان را و علی همی گریست و همی
شنید که فریشتگان در خدمت رسول عرض کردند که توانی نمی جوئیم در امتثال امر أمیرالمؤمنین چه او بعد از تو صاحب ماست
الا آنکه از این پس به چشم ما را دیدار نمی کند. [صفحه 226 ] این ببود تا گاهی که أمیرالمؤمنین از جهان درگذشت حسن و
حسین علیهما السلام دیدار کردند پیغمبر را و فریشتگان را که در کفن و دفن أمیرالمؤمنین همدست شدند و چون امام حسن
درگذشت امام حسین نگریست که پیغمبر و علی و فریشتگان در کفن و دفن امام حسن همدستند و چون امام حسین شهید شد علی
بن الحسین نگریست که رسول خدا و علی و امام حسن اعانت می کنند فریشتگان را در انجام امر حسین علیهالسلام بدینگونه هر
یک از ائمه اثنیعشر از جهان در می گذشتند رسول خدا به اتفاق آنان که قبل از وي وفات کرده بودند در کفن و دفن او
فریشتگان را اعانت می کردند. در مدینۀ المعاجیز از صاحب بستان الواعظین حدیث می کند که محمد بن ادریس گفت که اسقفی
از ملت نصاري را در مکه معظمه دیدم مشغول طواف بود گفتم چه افتاد تو را که از دین پدران خود باز شدي و بدین شریعت
پیوستی گفت نیکوتر از آنی به دست کردم گفتم از کجا دانستی؟ گفت وقتی سفر دریا کردم و در میان بحر کشتی ما شکسته شد
من بلوحی از کشتی چوب آویختم و موج دریا مرا براند تا به جزیرهي درانداخت که از اشجار مُلتَف بود و ثمرهاي شیرینتر از شهد
داشت و نهري گوارا جاري بود پس خداي را سپاس گفتم و به کل و شرب پرداختم چون شامگاه نزدیک شد بر خویشتن بترسیدم
و بر درختی صعود دادم و در میان شاخهها بخفتم چون شب به نیمه رسید دابهي را بر فراز آب نگریستم که خداي را تسبیح همی
و تقول لا اله الا الله العزیز الجبار، محمد رسول الله النبی المختار، علی بن ابی طالب سیف الله علی الکفار، فاطمۀ و بنوها » گفت
و پیوسته این کلمات را تکرار همی کرد تا گاهی که .« صفوة الجبار، علی مبغضیهم لعنۀ الله الجبار و ماویهم جهنم و بئس المهاد
لا الا الله صادق الوعد و الوعید محمد رسول الله الهادي الرشید علی ذوالباس الشدید و فاطمۀ و بنوها » صبح بردمید این وقت گفت
چون از این کلمات بپرداخت از دریا به کنار آمد او را سري بود مانند سر .« خیرة الرب الحمید فعلی مبغضیهم لعنۀ الرب المجید
شترمرغ و چهرهي داشت چون چهرهي انسان و دست و پاي او بکردار شتر بود و دم او [صفحه 227 ] دم ماهی را مانست من بر جان
خویش بترسیدم و از پیش روي آن درآمده ایستاده شدم گفت همانا انسانی باشی هم اکنون بر جاي ایستاده باش و اگر نه دست
فرسود هلاکت خواهی گشت اکنون بگوي به چه دینی گفتم به کیش نصاري می روم گفت واي بر تو طریق مسلمانی گیر همانا در
خانه جماعتی از مسلمانان جن در افتادهي که هیچ کس را از ایشان مخلصی به دست نشود الا آنکه بر طریق مسلمانان رود گفتم
پس من کلمه بگفتم و مسلمانی گرفتم آنگاه گفت تکمیل کن .« قالت تشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله » اسلام چیست
اسلام خود را به موالات علی بن ابی طالب و اولاد او و صلوات بر ایشان و برائت از اعداي ایشان این جمله را بپذیرفتم و گفتم این
اذا کان یوم القیامۀ تأتی » تشریع را که بر شما تلقین کرد؟ گفت جماعتی از ما نزد رسول خدا حاضر شدند و شنیدند که می فرماید
یعنی در روز قیامت جنت حاضر می شود و به زبان فصیح ندا « الجنۀ فتنادي بلسان طلق یا الهی قد وعدتنی أن تشد ارکانی و تزیننی
در میدهد که اي پروردگار من مرا وعده دادي که ارکان مرا محکم فرمائی و به زینت کنی مرا، از خداوند جلیل خطاب می رسد:
قد شددت أرکانک و زینتک بابنۀ حبیبی فاطمۀ الزهراء و بعلها علی بن ابی طالب و ابنیها الحسن و الحسین و التسعۀ من ذریۀ
الحسین. خداوند سبحان فرمود من استوار کردم ارکان تو را و به زینت آوردم به سبب دختر حبیب خود فاطمه زهرا و شوهر او علی
و پسران علی حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین علیهمالسلام این هنگام دابه گفت اگر خواهی اینجا میباش و اگر نه تو را به
سوي وطن بازگردانم گفتم به وطن بازشوم گفت بباش تا سفینه دیدار شود ناگاه سفینهي با دید شد و آن دابه اهل کشتی را تنبیه
داد تا ایشان زورقی به سوي ما گسیل داشتند پس من بزورق نشستم و براندم تا بکشتی درآمدم دوازده تن از اهل نصاري در کشتی
صفحه 99 از 204
بودند چون داستان مرا اصغا نمودند به جمله مسلمانی گرفتند. [صفحه 228 ] و در مدینۀ المعاجیز سند باصبغ بن نباته منتهی می شود
می گوید بر امیرالمؤمنین درآمدم و حسن و حسین در خدمت آن حضرت بودند و امیرالمؤمنین گرم در روي ایشان نظاره می کرد
عرض کردم خداوند مبارك کناد بر تو ایشان را و برساناد ایشان را آنچه آرزومندند سوگند با خداي نگریستم که گرم در ایشان
نظر کردي و نظارهي تو بطول انجامید فرمود اي اصبغ چنین است از براي تو حدیثی خواهم گفت گفتم جعلت فداك بفرما. فرمود
من در ضیعه خویش بودم و روز با سورت گرما به نیمه رسید و سخت گرسنه بودم فاطمه علیهاالسلام را گفتم اگر توانی طعامی از
بهر من بساز برخاست تا اینکار را ساختگی کند هم در زمان هنگام صلاة برسید و حسن و حسین برسیدند و در کنار مادر بنشستند
فاطمه گفت اي فرزندان من سخت دیر آمدید شما را که نگاهداشت گفتند رسول خدا و دیگر جبرئیل حسن عرض کرد من در
حجر رسول خدا بودم و حسین در حجر جبرئیل من از کنار رسول خدا به حجر جبرئیل همی رفتم و حسین از حجر جبرئیل به کنار
جبرئیل گفت اي محمد برخیز و نماز « قال جبرائیل قم فصل فان الشمس قد زالت » رسول خدا همی آمد تا شمس به زوال رسید
بگذار چه شمس به زوال رسید این بگفت و به جانب آسمان عروج داد و رسول خدا به نماز برخاست و ما به سوي تو آمدیم. چون
علی علیهالسلام سخن بدینجا آورد اصبغ بن نباته گفت یا امیرالمؤمنین حسن و حسین در چه صورت جبرئیل را نگران بودند فرمود
به همان صورت که بر رسول خدا نازل می شد آنگاه امیرالمؤمنین فرمود چون گاه نماز برسید بیرون شدم و با رسول خداي نماز
گذاشتیم و پس از نماز عرض کردم که حسنین آمدند و چنین و چنان قصه کردند. فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: صدق ابناي
مازلت أنا و جبرائیل نزهو بهما منذ أصبحنا الی أن زالت الشمس، فقلت: یا رسول الله فبأي [صفحه 229 ] صورة کانا یریان جبرائیل؟
فقال صلی الله علیه و آله: فی الصورة التی کان ینزل فیها علی. رسول خدا فرمود پسرهاي من سخن به صدق کردند همواره من و
جبرئیل نواخت و نوازش می کردیم ایشان را تا گاهی که شمس به زوال رسید گفتم یا رسول الله به کدام صورت حسنین جبرئیل را
دیدار کردند فرمود به همان صورت که بر من نازل می شد. در مدینۀ المعاجیز مسطور است که جماعتی در نزد علی علیهالسلام
فقال اللهم هیج » حاضر شدند و از قلت باران بنالیدند آن حضرت حسن علیهالسلام را بخواند و فرمود خداي را از بهر استسقا بخوان
و قرائت کرد دعاي استسقا را آنگاه حسین علیهالسلام را فرمود تا به دعاي استسقا پردازد آن « لنا السحاب بفتح الابواب و بماء عباب
و به دعاي استسقا پرداخت هنوز ایشان از دعا فراغت نجسته بودند که ابر جنبش کرد و « اللهم معطی الخیرات » حضرت نیز گفت
فقال ویحکم این أنتم عن حدیث رسول الله حیث یقول ان الله » بارانی به شدت ببارید. سلمان را گفتند یا اباعبدالله این دعا را بیاموز
سلمان فرمود واي بر شما مگر نشنیدهاید حدیث رسول خدا را که می فرماید خداوند « قد اجري علی لسان اهل بیتی مصابیح الحکمۀ
تبارك و تعالی مصابیح حکمت را بر زبان اهل بیت من جاري ساخته. در مدینۀ المعاجیز مسطور است که مردي اعرابی بدوي از بهر
زیارت مکه بیرون شد و محرم گشت یک روز بخوابگاه نعامه [ 14 ] درآمد و بیضه یافت آنرا برگرفت و کباب کرد و بخورد آنگاه
به خاطر آورد که در احرام صید کردن حرام است پس وارد مدینه گشت و از خلیفه رسول خدا پرسش کرد او را به منزل ابوبکر
دلالت کردند و در نزد او عمر و عثمان و طلحه و زبیر و جماعتی از اصحاب حاضر بودند اعرابی درآمد و گفت خلیفه رسول الله
کدام است؟ ابوبکر گفت یا اعرابی بگوي تا چه خواهی قصهي بیضهي نعامه را به شرح کرد و گفت در سفر حج این صید [صفحه
230 ] بر من حلال بود یا حرام است؟ ابوبکر روي با اصحاب کرد و گفت اعرابی را پاسخ گوئید. زبیر گفت تو خلیفه رسول خدائی
بر تست که او را اجابت کنی ابوبکر گفت اي زبیر حب بنی هاشم در خاطر تو مرکوز است زبیر گفت چگونه نباشد و حال آنکه
صفیه دختر عبدالمطلب عمه رسول خدا مادر منست اعرابی گفت قوم طریق مخاصمت گرفتند و مسئلت مرا پاسخ نگفتند و بانگ در
داد که اي اصحاب محمد همانا محمد از میان شما بیرون شد و دین او با او نیز برفت؟ مردمان خاموش نشستند زبیر گفت اي اعرابی
این مسئلت که بر تو پوشیده است در نزد این جماعت نیز مجهول است اعرابی گفت پس مرا چه باید کرد؟ زبیر گفت حل این
مسئله با کسی است که اولی و احق است از براي این مجلس اعرابی گفت مرا به سوي او دلالت کن فرمود از اخبار من جماعتی
صفحه 100 از 204
مسرور و گروهی محزون می شوند اعرابی گفت حق را به زیر پاي می گذارید و از اظهار حق کراهت می دارید. عمر بن الخطاب
گفت چندین نباید سخن را به دراز کشید برخیزید تا به نزد علی شویم که جز او کس پاسخ این مسئله را نداند پس همگان در
حضرت امیرالمؤمنین حاضر شدند اعرابی گفت مرا ارشاد نمودید به کسی که خلیفه پیغمبر نیست گفتند خلیفه پیغمبر ابوبکر است
لکن علی وصی پیغمبر است و خلیفه پیغمبر بر اهل بیت پیغمبر و گذارنده قرض و وفا کنندهي مواعید پیغمبر و وارث علم پیغمبر
است اعرابی گفت واي بر شما آن کس را که خلیفه پیغمبر می خوانید داراي هیچ یک از این صفات نیست گفتند اي اعرابی تو از
مسئلت خویش پرسش کن و از آنچه درخور تو نیست؟ سخن مگوي. این وقت اعرابی گفت یا ابوالحسن و خواست تا ابتدا به سخن
کند علی علیهالسلام او را مجال نگذاشت و قصه او را از بیضه نعامه تا اختتام مجلس ابوبکر بازگفت اعرابی در عجب برفت و عرض
کرد اي مولاي من چنین است آنگاه فرمود مسئلت خویش را از آن کودك که در نزد مؤدب خود نشسته پرسش کن تا فتوي دهد
[صفحه 231 ] اعرابی گفت انا لله و انا الیه راجعون همانا دین محمد بمرد و مردم مرتد شدند امیرالمؤمنین فرمود حاش لله دین محمد
نمرده است و هرگز نمیرد اعرابی گفت من مسئلت خویش را بر خلیفه پیغمبر و اصحاب و حواري او عرضه داشتم اجابت نفرمودند
و به حضرت تو ارشاد نمودند تو نیز به کودکی که نیک از بد نداند و به نزد معلم جاي دارد حوالت می فرمائی؟. علی علیهالسلام
فرمود اي اعرابی از چیزي که ندانی سخن مکن از آن کودك بپرس تا خبر دهد ترا پس اعرابی به نزد حسن علیهالسلام آمد و آن
اعرابی گفت اي « احسنت احسن الله الیک یا حسن » حضرت کلکی [ 15 ] در دست داشت و خطی می نگاشت و مؤدب می گفت
مؤدب تحسین و ترحیب می فرستی این کودك را و شگفتی می گیري از وي چنان می نماید که او مؤدب تست همگنان از کلمات
فدیتک یا حسن انی خرجت من قومی حاجا محرما فوردت » او بخندیدند گفتند یا اعرابی به کلمات موجز سؤال کن اعرابی گفت
یعنی فداي تو شوم اي حسن من براي زیارت مکه بیرون شدم و محرم گشتم « علی دحی فیه بیض نعام فشویته و أکلته عامدا أو ناسیا
و در بیت شترمرغی درآمدم و چند بیضه یافتم کباب کردم و بخوردم از روي دانش یا از در نسیان. فقال له الحسن علیهالسلام: زدت
فی القول یا أعرابی قولک عامدا لم یکن هذا من مسئلتک هذا عبث. فرمود اي اعرابی لفظ عامد در این کلمات فضول آوردي چه
از مسئله تو بیرون بود عرض کرد سخن به صدق کردي جز ناسی نبودم آنگاه حسن علیهالسلام همچنان که قلم بر صحیفه داشت و
می نگاشت فرمود: خذ بعدد البیض نوقا فاحمل علیها قنیفا فما نتجت من قابل فاجعله هدیا بالغ الکعبۀ فانه کفارة فعلک. [صفحه
232 ] فرمود بشمار بیضهي که برداشتی شتر ماده بگیر و از فحل مکرم حامل کن آنچه در سال آینده بچه آرند بچگان را هدي کن
«. فقال الأعرابی فدیتک یا حسن ان من النیق من یلزقن فقال الحسن ان من البیض ما یمرقن » و بکعبهي فرست بکفارهي آنچه کردي
اعرابی عرض کرد فداي تو شوم تواند شد که بعضی از شتران بچه اندازند حسن فرمود تواند بود که بعضی از آن بیضهها فرخ
نخواهند داشت اعرابی گفت این کودك را در علم خداوند راهی است اگر جایز بود می گفتم توئی خلیفه رسول الله فقال له
الحسن علیهالسلام: أنا الخلف من رسول الله و أبی أمیرالمؤمنین الخلیفۀ. اعرابی گفت پس ابوبکر چیست فرمود از این جماعت بپرس
قوم تکبیر گفتند و شگفتی گرفتند از آنچه از حسن علیهالسلام اصغا نمودند. فقال أمیرالمؤمنین علیهالسلام: الحمدلله الذي جعل فی
وفی ابنی هذا ما جعله فی داود و سلیمان اذ یقول عز من قائل: ففهمناها سلیمان. و ابن شهرآشوب حدیث می کند که حسن
علیهالسلام بعد از غلبه معاویه در مدینه به مسجد رسول خداي درآمد و بر جماعتی از بنی امیه عبور داد و ایشان نسبت به آن
حضرت غمز کردند حسن علیهالسلام دو رکعت نماز بگذاشت آنگاه فرمود غمز شما را دیدار کردم. أما و الله لا تملکون یوما الا
ملکنا یومین و لا شهرا الا ملکنا شهرین و لا سنۀ الا ملکنا سنتین و انا لنأکل فی سلطانکم و نشرب و نلبس و نرکب و ننکح و انتم لا
ترکبون فی سلطاننا و لا تشربون و لا تأکلون و لا تنکحون. [صفحه 233 ] فرمود سوگند با خداي که شما مالک نمی شوید روزي را
الا آنکه ما دو روز را مالک شویم و ماه و سالی را سلطان نمی شوید الا آنکه ما دو ماه و دو سال را سلطنت می کنیم و ما در
سلطنت شما می خوریم و می آشامیم و می پوشیم و سوار می شویم و تزویج می کنیم و شما در سلطنت ما از هیچ یک از این جمله
صفحه 101 از 204
بهره نخواهید داشت مردي گفت یابن رسول الله شما اجود و أراف و ارحم ناسید چگونه در سلطنت ایشان بهرهمندید و ایشان بی
بهرهاند در سلطنت شما. فقال علیهالسلام: لأنهم عادونا بکید الشیطان و کید الشیطان ضعیف و عادیناهم بکید الله و کید الله شدید.
فرمود ایشان با ما بکید شیطان خصومت می کنند و کید شیطان ضعیف است و ما بکید خداوند با ایشان خصمی می کنیم و کید
خداوند شدید است. در کتاب ابن شهرآشوب مسطور است که مردي از حسن علیهالسلام سؤال کرد که زکاة چه وقت با دید آمد.
فقال علیهالسلام: ان الله تعالی أوحی الی آدم أن زك نفسک یا آدم! قال: یا رب و ما الزکوة؟ قال: صل عشرة رکعات! فصلی ثم قال:
رب هذه الزکوة علی و علی الخلق؟ قال الله: هذه الزکوة علیک و علی ولدك بالمال من جمع من ولدك مالا. فرمود خداوند آدم
صفی را وحی فرستاد که از نفس خویش بذل زکاة می کن عرض کرد زکاة چیست فرمود ده رکعت نماز بگذار چون نماز
بگذاشت عرض کرد الهی اینست زکاة بر من و بر خلق؟ فرمان آمد که این زکاة بر تست و بر فرزندان تو بمال است بر آن کس که
مال اندوخته کند. ابوالمفضل شیبانی در أمالی خویش و ابن الولید در کتاب خود سند به جابر [صفحه 234 ] بن عبدالله می رساند که
در زبان مبارك امام حسن ثقلی بود در خدمت رسول خدا در عیدي از أعیاد بیرون شد چون پیغمبر آغاز نماز فرمود و تکبیر گفت
بلاغت حسن در أداي تکبیر نارسا افتاد هفت کرت رسول خدا تکبیر گفت و حسن متابعت کرد در کرت هفتم أداي تکبیر بر زبان
حسن در دست آمد و در رکعت ثانی در کرت پنجم زبان حسن در أداي تکبیر توانا گشت و رسول خدا در تکبیر پنجم توقف نمود
و این روش در صلاة عیدین سنت گشت و به روایتی حسین علیهالسلام با پیغمبر این نماز گذاشت در خبر است که بر زبان حسن
فقال له لیس » علیهالسلام هرگز کلمهي خشن و درشت نگذشته است الا گاهی که با عمرو بن عثمان بر سرزمینی مخاصمت داشت
فرمود از براي عمرو در نزد ما چیزي نیست الا آنکه بینی او به خاك مالیده شود. سفیان ثوري سند به « العمرو عندنا الا ما یرغم أنفه
ابن عباس می رساند که حسن علیهالسلام با یزید بن معاویه در یک مجلس مشغول به اکل رطب شدند یزید گفت اي حسن همواره
ترا دشمن می دارم. قال الحسن علیهالسلام: اعلم یا یزید ان ابلیس شارك أباك فی جماعه فاختلط الا ان فأورثک ذلک عداوتی لأن
فرمود اي یزید شیطان با پدرت در جماع شریک شد و آب ایشان در رحم مادرت .« و شارکهم فی الأموال و الأولاد » الله تعالی یقول
و شارك الشیطان حربا عند جماعه فولد له صخر فلذلک کان » مختلط شد و این اختلاط عداوت مرا در قلب تو به میراث گذاشت
و همچنان شیطان در جماع حرب شریک شد و صخر متولد گشت و از این روي با جد من رسول خدا صلی « یبغض جدي رسول الله
الله علیه و آله دشمن بود. در مطالب السؤول مسطور است که مردي اعرابی در مسجد الحرام بر حسن علیهالسلام درآمد جماعتی در
خدمت او حاضر بودند پرسش کرد که این مرد کیست [صفحه 235 ] گفتند حسن بن علی بن ابی طالب گفت من او را همی
خواستم گفتند چه خواهی؟ گفت به من رسیده است که در کلام عرب خداوند اهل ادبست و من وادیها و بیابانها قطع کردهام و
جبال شامخه در نوشتهام تا با او سخنوري کنم گفتند این جوان حسن است پس بر حسن علیهالسلام سلام داد و جواب بستد حسن
امام حسن بخندید و فرمود اي .« فقال انی جئتک من الهرقل و الجیجل و الأیم و الهیثم » علیهالسلام فرمود اي اعرابی چه خواهی
اعرابی به کلامی سخن کردي که جز مردم عالم فهم نکنند اعرابی گفت من از این افزون خواهم گفت آیا مرا پاسخ می گوئی به
میزان کلام من؟ فرمود بگوي آنچه خواهی تا من ترا پاسخ گویم اعرابی گفت من مردي هستم بدوي و بیشتر مقالات من شعر است
به قانونی که عرب راست حسن علیهالسلام فرمود بگوي آنچه خواهی تا جواب شنوي پس این شعر انشاد کرد: هفا قلبی الی اللهو و
قد ودع شرخیه و قد کان أنیقا عصر تجراري ذیلیه علالات و لذات فیا سقیا لعصریه فلما عمم الشیب من الرأس نطاقیه و أمسی قد
عنانی منه تجدید خضابیه تسلیت عن اللهو و ألقیت قناعیه و فی الدهر أعاجیب لمن یلبس حالیه فلو یعمل ذو رأي أصیل فیه رأییه
لألفی عبرة منه له فی کل عصریه [صفحه 236 ] حسن علیهالسلام فرمود اي اعرابی اکنون گوش دار تا پاسخ شنوي: فما رسم شجانی
ان محا آیۀ رسمیه سفور درج الذیلین فی بوغاء قاعیه و مود حرجف تتري علی تلبید نوبیه و دلاح من المزن دنا نوم سماکیه أتی
منفجر الودق یجود من خلالیه و قد أخمد برقاه فلا ذم لبرقیه و قد جلل رعداه فلا ذم لرعدیه ثجیج الرعد ثجاج اذا أرخی نطاقیه
صفحه 102 از 204
فأضحی دارسا قفرا لبینونۀ أهلیه چون اعرابی این اشعار را از حسن علیهالسلام اصغا نمود گفت من ماننده این پسر ندیدهام و کلامی
اعذب و لسانی اذرب از وي نشنیدهام حسن علیهالسلام فرمود یا اعرابی: غلام کرم الرحمن بالتطهیر جدیه کساه القمر القمقام من نور
سنائیه ولو عدد طماح نفخنا عن عدادیه و قد أرضیت من شعري و قومت عروضیه چون اعرابی کلمات حسن علیهالسلام را اصغا نمود
گفت خداوند مبارك کند بر شما که مردان و زنان از آوردن مانند شما عقیماند و اینک از نزد شما می روم و دوستار شمایم و از
شما راضیم. در بحارالانوار سند به جعفر بن محمد علیهالسلام منتهی می شود که حسن علیهالسلام را دوستی بود که روزي چند از
مجلس آن حضرت غایب می زیست یک روز تصمیم عزم داد و حاضر حضرت شد امام حسن فرمود کیف أصبحت بر چه منوالی
عرض کرد براهی می روم و بر صفتی زیست می کنم « فقال یابن رسول الله اصبحت بخلاف ما أحب و یحب الله و یحب الشیطان »
قال » که نه خود دوست دارم و نه خدا دوست دارد و نه شیطان دوست دارد. آن حضرت بخندید و فرمود این کار بر چه منوال است
لان الله عزوجل یحب ان اطیعه و لا اعصیه و لست کذلک و الشیطان یحب ان اعصی الله و لا أطیعه و لست [صفحه 237 ] کذلک و
عرض کرد از بهر آنکه خداوند دوست می دارد که طریق طاعت سپارم و بر راه عصیان نروم و « انا احب ان لا اموت و لست کذلک
چنین نیست و شیطان دوست می دارد که خداي را عصیان کنم و سر از اطاعت بپیچانم و نیست چنین و من دوست می دارم که
هرگز نمیرم و همواره زنده باشم و نیست چنین. و چون سخن بدینجا آورد مردي برخاست و گفت یابن رسول الله چیست ما را که
از مرگ گریزانیم و مردن را دوست نمی داریم. فقال الحسن علیهالسلام: انکم خربتم آخرتکم و عمرتم دنیاکم فانتم تکرهونه.
فرمود از بهر آنکه سراي آن جهانی را ویران کردهاید و خانه دنیاي خود را آبادان فرمودهاید ناچار از مرگ کراهت خواهید داشت.
در کشف الغمه و مناقب ابن شهرآشوب مسطور است که حسن علیهالسلام حبیب بن مسلمه فهري را فرمود: رب مسیر لک فی غیر
طاعۀ الله، قال: أما مسیري الی أبیک فلا. قال علیهالسلام: بلی ولکنک أطعت معاویۀ علی دنیا قلیلۀ فلئن کان قام بک فی دنیاك لقد
ولکنک کما قال « خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا » قعد بکم فی آخرتک فلو کنت اذ فعلت شرا قلت خیرا کنت کما قال الله عزوجل
فرمود هان اي حبیب چه بسیار است عزیمت و طریقت تو که بیرون طاعت خداوند است .« بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون »
عرض کرد اما سلوك من در طریق طاعت پدر تو علی علیهالسلام بیرون از فرمانبرداري یزدان پاك نیست فرمود چنین است لکن
فرمانپذیر معاویه شدي در طمع دنیاي دنی پس اگر دستیار شد ترا در کار دنیا در امر آخرت تو از پاي نشست و تو گاهی که
صفحه ] «. بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون » : مرتکب شري شدي و آنرا خیر نامیدي مفاد این آیه مبارك شدي که می فرماید
[238
ذکر معجزات